باز هم درباره هنر٬ هنرمند و سیاست

سعید سلطانپور

نمایش تهوع آور دیدار هنرمندان ملی- اسلامی با روحانی در تالار رودكی علاوه بر محكومیت آن از طرف اپوزیسیون جمهوری اسلامی مباحث و نظرات قدیمی حول نقش هنر٬ هنرمند و دخالت او در سیاست را نیز دامن زده است. دربرخی از این مباحث گوینده٬ خواه هنرمند یا غیر آن٬ اغلب بشكلی مبهم به تعریف هنر و نقش و "وظیفه" هنرمند در سیاست و معضلات پرداخته است.  این یادداشت خطاب به این دوستان عزیز است كه بدرست نشست "هنربندان" ملی-اسلامی با روحانی را محكوم كرده اند.

 در این مختصر قصد ندارم هنر یا هنرمند را تعریف كنم (1) اما به بررسی دو سوال پایه ای در این مباحث خواهیم پرداخت. اول٬ هنرچگونه بر ما متجلی میشود؟ دوم٬ نقش هنرمند در سیاست چیست یا چه باید باشد؟ (2) بنظر میاید اگر ما جواب سوال اول را روشن نكرده باشیم٬ پاسخ به سوال دوم سرراست و آسان نخواهد بود. بنابراین فكر میكنم گره گاه اصلی تعریف تجلی هنر باشد.

صرفنظر از تفاسیر و برداشتهائی كه ما میتوانیم  از هنر داشته باشیم٬ احتمالا بر سر تجلی هنر٬ شكلی كه هنر خود را به ما عرضه میكند توافق داشته باشیم٬ یعنی "هنر شكلی از بیان است". حال "بیان چه چیز" را واردش نمیشویم. مهم این است كه هر چه ما فكر میكنیم هنر بیان میكند٬ نهایتا خود را بشكلی از بیان تجلی میدهد. اگر این نكته را بپذیریم اجزا دیگر معمای هنر٬ هنرمند و سیاست  قابل حلند.  فرض من اینست كه مخاطب این نوشته حامی و خواهان  آزادی بیقید و شرط بیان در جامعه است. وقتی ایندو٬ یعنی خواست آزادی بیان از یكسو و هنر بمعنای شكلی از بیان٬ را در كنار هم قرار میدهیم به این نتیجه میرسیم كه ما خواهان آزادی بیقید و شرط هنر٬ آزادی مطلق هنر٬ هستیم.

 وقتی هنر را شكلی از بیان دانستیم قاعدتا میتوان آنرا  در مقام مقایسه با اشكال دیگر بیان هم قرارداد. نوشتن و گفتن اشكال دیگری از بیان هستند. آیا كسی كه حرف میزند یا سواد نوشتن دارد٬ تنها به این دلیل كه میتواند  بگوید یا بنویسد٬ موظف است یك فعال سیاسی باشد؟ فكر میكنم پاسخ منفی باشد. اما ما كسانی را داریم كه مینویسند٬ میگویند و یا هنرمندند و ثمره كار نوشتاری٬ گفتاری یا هنری  خود را به یك جنبش سیاسی٬ به یك آرمان٬ به یك كمپین خاص سیاسی تخصیص میدهند. اینها چه؟ تا آنجا كه به این هنرمند برمیگردد٬ آیا او "هنر انقلابی" یا "هنر سیاسی" خلق كرده است؟ ضمن اینكه جواب به سوال آخری میتواند قابل تفسیر باشد٬ نظر من این است كه هنر بخودی خود هیچ بار سیاسی ندارد٬ همانطور كه الفبای فارسی هیچ بار سیاسی ندارد. این انسان است كه به آن بارسیاسی میدهد. اگر من فعال سیاسی باشم میتوانم بیانم را بشكل كلمات فارسی در یك اطلاعیه حزبی  به كلماتی با بار و معنای سیاسی تبدیل كنم  یا به رنگها در كشیدن یك تابلوی نقاشی معنای سیاسی دهم. این زبان فارسی نیست كه سیاسی شده٬ رنگ و نقاشی نیست كه سیاسی شده. این اراده و خواست من است كه به الفاظ و رنگها در این آثار خاص معنای سیاسی داده است. این اثر هنری سبك خاصی از نقاشی نیست كه بتوان آنرا در كاتگوری "انقلابی" و "سیاسی" گنجاند و در دانشگاه و كلاس درس هنری فرا گرفت یا تدریس كرد. برعكس٬ هر سبكی از نقاشی میتواند  برای بیان یك سیاست استفاده شود به این دلیل كه سیاسی شدن یك اثر هنری تجلی ارادۀ من بعنوان یك فعال سیاسی است كه خود را در آن نقاشی بازتاب كرده است.  شكل دیگر دخالت هنرمند در سیاست٬ حمایت سیاسی او از یك امر خاص سیاسی به پشتوانه شهرت اوست. اگر چه شهرت را بدلیل حرفه هنری كسب كرده است٬ اما خود شهرت ربطی به هنر ندارد. تنها شاخه ای از مشاهیر هنرمندان هستند. فرد میتواند مشهور باشد بدون اینكه هنرمند باشد.  سیاستمداران٬ دانشمندان و ورزشكاران نیز میتوانند مشاهیر جامعه باشند.

پس جواب به سوال دوم مطرحه در ابتدای این یادداشت چنین میشود: نقش هنرمند در سیاست تابعی از نقشی است كه یك هنرمند برای خود در سیاست تعریف میكند! او ممكن است یك فعال سیاسی باشد و فعالیت هنریش را در خدمت گرایش سیاست اش بكارگیرد. حال٬ اینكه آیا "میشود" یا "نمیشود" سیاست را در قالب هنر مطرح كرد٬ بحثی جداگانه و علی السویه است. یك هنرمند ممكن است صرفا شهرتش را وثیقه ای برای حمایت از یك گرایش٬ یك جنبش٬ یك كمپین سیاسی قرار داد نه كار هنریش. در اینصورت حتما شدنی است. در هر دو مورد بالا بین هنر و هنرمند تفكیك بوجود میاید و تكلیف "مفهومی" بنام "تعهد هنری" روشن است: هنر "متعهد" نیست. هنرمند اما٬ مانند هر فرد دیگری در جامعه٬ میتواند به هر چه دلش خواست متعهد باشد یا به هیچ چیز متعهد نباشد. مهمتر از همه اینكه پاسخ بالا رابطه سیاست با هنر را روشن میكند: این خواست و اراده انسان است كه سیاسی است نه هنر.

بنظر من این یادداشت برای شفاف كردن مفاهیم لازم بود. در نوشته جداگانه ای به جزئیات تجمع در تالار رودكی خواهم پرداخت.

زیرنویس:
(1)                    برخی معتقدند كه مفهوم هنر قابل تعریف نیست. میگویند حوزه هائی كه هنر میپوشاند وسیعتر٬ متنوع تر و حتی متناقض تر از آنند كه بتوان یك تعریف منسجم و همه جانبه از هنر بدست داد٬ از قبیل حوزه های فرهنگی٬ علمی٬ سنت و رسوم٬ مذهبی٬ و... نه تنها این٬ كه معتقدند بین حوزه های فكری و كاربرد عملی هنر هم تداخل پیش میاید. بدون ورود به این مباحث اغلب متافیزیستی و اساسا انتزاعی٬ هر كجا من از هنر صحبت میكنم منظورم حیطۀ فرهنگی و مشخصا محدوده ایست كه عموم مردم اثری را با هنر تداعی میكنند۔ برای جزئیات بیشتر از نظرم میتوانید به "درباره ماركس و هنر" رجوع كنید
http://www.abbasgoya.com/Marx-and-Art.pdf

(2)                    برای شفافیت مفاهیم٬ منظورم از هنرمند در اینجا فردی است كه بخاطر فعالیت هنریش وسیعا شناخته شده و فعالیت هنری خود را٬ حداقل در مقطعی از زندگیش٬ بصورت حرفه ای یا نیمه حرفه ای انجام داده است. حرفه یعنی شغل.  همچنین٬ من در اینجا قصد ندارم  به تعریف "سیاست چیست؟" بپردازم و اینكه چه كسی را میتوان سیاسی خطاب كرد. بعنوان یك ماركسیست و در سطحی تئوریك٬ انسان٬ تمام انسانها را سیاسی میدانم اما در اینجا منظورم از هنرمند دخالتگر در سیاست٬ هنرمندی است كه چه با ابزار هنری و چه با وثیقه قرار دادن شهرتش در یك جنبش خاص سیاسی در یك جامعه طبقاتی٬ و حداقل در یك مقطع خاص زمانی٬ فعال شده باشد.



نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

نمودار نرخ حداقل دستمزد به دلار در 40 سال گذشته

مردم عقبمانده یا حاكمیت ارتجاعی؟

در محکومیت تحریمهای اقتصادی آمریکا