کشمکش آمریکا - ایران و ما



مقدمه

کشمکش جاری دولتهای آمریکا و ایران بار دیگر به سطح پروپاگاندای جنگی رسیده است. هر دو دولت رجز خوانی میکنند، ادعا میکنند گزینه جنگ یا حمله نظامی "روی میز" شان قرار گرفته است. هر دو همزمان با تاکید خاصی از عدم مطلوبیت جنگ در رفع تنش صحبت میکنند. آمریکا با نمایش ناوگانهای جنگی از موضع قدرت، ایران را به نشستن پای میز مذاکره دعوت میکند. ایران از موضع ضعف اعلام میکند تا اطلاع ثانوی اهل مذاکره نیست، وقت میخرد تا دِرُن شکار کند و نفتکش منفجر کند یا بگروگان بگیرد بلکه با دستی پر وارد مذاکره شود. آنچه در هر حال در جریان است اپیسودی در کشمکش چهل ساله ایران و آمریکاست. اپیسود جاری مانند نمونه های مشابه آن در گذشته ای نه چندان دور، در پروپاگاندای جنگی بازتاب یافته است. در حالیکه ماشین پروپاگاندای جنگی دو دولت با کارنامه هائی مملو از قصابی مردم، روزمره ما را موضوع بمباران تبلیغاتی خود قرار داده اند، اپوزیسیون بورژائی جمهوری اسلامی و حامیان رژیم اسلامی در ظرفیت متفاوتی با یکدیگر روبرو شده اند، یکی جنگ طلب و دیگری "صلح طلب" شده است.

سلطنت طلبان، مجاهدین، جمهوریخواهان، لیبرالها، سوسیال دمکراتها، گروههائی از كردهای ناسیونالیست و هر سایه روشن بینا بینی آنها علنا یا ضمنا حامی حمله نظامی آمریکا به ایران اند وجه مشترک این گرایشات بظاهر رنگارنگ -- که تا قبل از شروع پروپاگاندای جنگی بدرجات مختلفی حامی تحریمهای اقتصادی آمریکا علیه ایران بودند-- ناسیونالیسم است. آنها چه تحریم های اقتصادی و چه حمله نظامی آمریکا را جنگی علیه جمهوری اسلامی، علیه رژیم اسلامی و برای تغییر رژیم معرفی میکنند. اغلب حتی از کاربرد واژۂ "ایران" در مقابل آمریکا پرهیز میکنند اما همینها به رسم متداول ادبیات سیاسی جریان اصلی در اطلاق اسم کشورهای دیگر بهنگام خطاب کردن دولت آنها، کوچکترین تردیدی در کاربرد آمریکا، انگلیس، روسیه و ... نمیکنند. علت حساسیت آنها در کاربرد اسم ایران در مقابل اسم آمریکا در این تخاصم خاص، بخشا ناشی از توهم ولی عمدتا ناشی از عوامفریبی آنهاست. مدعیند دولت آمریکا وارد یک تخاصم آشتی ناپذیر با جناحی از طبقه حاکم سرمایه دار در ایران، رژیم جمهوری اسلامی، شده است. به تعبیر اینها آمریکا تلاش میکند جناحی دیگر از سرمایه داران، یعنی سلطنت طلب، مجاهد، جمهوریخواه و .. را جایگزین جمهوری اسلامی کند. پس در خوشرقصی برای آمریکا کوتاهی نمیکنند چون آمریکا مخالف "ایران" یعنی مخالف طبقه سرمایه دار در ایران نیست بلكه مخالف آشتی ناپذیر جناح اسلامی آن است. رژه این طیف پشت ماشین پروپاگاندای جنگی آمریکا تهوع آور است اما در هر صورت موضع آنها در امتداد پروپاگاندای جنگی آمریکا و در خدمت به آن جناح است. این موضع عوامفریبانه باین دلیل که اولا روی یک نفرت واقعی از جمهوری اسلامی سرمایه گذاری کرده است و ثانیا پیروزی را با اتکا به بزرگترین ماشین جنگی دنیا وعده میدهد، توان بسیج هر چند محدود توده مردم را دارد چرا که تلاش میکند نفرت توده های زحتمکش از جمهوری اسلامی را در کشمکش جاری آمریکا و ایران کانالیزه کرده، آن را در بسته بندی جنگی بر سر بود و نبود رژیم اسلامی به تودۂ عاصی از آن قالب و آنها را به حمایت از آمریکا فرا بخواند.

حامیان جمهوری اسلامی که تا دیروز در قالبهای متفاوتی از جمله مخالفت با در لیست تروریست قرار گرفتن سپاه پاسداران و سپس اعمال تحریم اقتصادی علیه سپاه و بیت رهبری به اعتراض برمیخاستند، امروز محمل مردم پسندی برای بسیج توده مردم، خصوصا در غرب، پیدا کرده اند. آنها خود را مخالف جنگ و مدافع "صلح" معرفی میکنند. پرو اسلامی ها، علاوه بر عاملان مستقیم جمهوری اسلامی شامل اصلاح طلبان، توده ای – اکثریتی ها، چپهای پرو اسلامیست ضد امپریالیست و جناحهائی از ناسیونالیستهای کرد میشوند. آنها روی تنفر توده مردم از جنگ افروزیهای خانه خراب کن آمریکا حساب باز کرده اند، همان آمریکائی که دیروز مردم عراق را به خاک سیاه نشاند، در ویرانی سوریه، در کشتار و آوراگی مطلق مردم سوریه نقش قابل توجهی داشت، نطفه های داعش را کاشت و همین امروز در یمن، افغانستان، پاکستان و لیبی در درگیریهای نظامی شرکت دارد. عوامفریبی حامیان جمهوری اسلامی روی یک نفرت واقعی مردم از جنگ افروزیهای خانمان برانداز آمریکا -- خصوصا در منطقه و در همسایگی با ایران – سرمایه گذاری کرده است و بهمین دلیل قدرت بسیج هر چند محدودی دارد. علاوه بر انگیزه اجتناب از خانماسوزی، جمهوری اسلامی روی برانگیختن عرق وطن پرستی در مقابله با تهاجم بیگانه حساب باز کرده است.

اغلب تشکلات کمونیستی با یا بدون استناد به موضع لنین در برخورد او به جنگ جهانی اول و تز شکست طلبی انقلابی اش، تاکید میکنند که اولا باید مخالف جنگ بود و ثانیا "اگر جنگی شد" توده مردم لازم است جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. موضعی که در ظاهر حقانیت دارد و بر اصول عقیدتی کمونیستها متکی است. این موضع اما سیاسی نیست، مکتبی است و بهمین دلیل پا در هواست. این موضع نه تنها قدرت بسیج ندارد بلکه پتانسیل آن را دارد که بنفع هر دو سوی تنش بخدمت گرفته شود. این موضع از اصول آغاز میکند، به مکانیک مقابله با جنگ و سرنگونی جمهوری اسلامی آشناست و آنرا بدرست هجی میکند اما هیچ اشاره ای به دیالکتیک رابطه کمونیستها با توده مردم برای جلوگیری از جنگ یا سرنگونی جمهوری اسلامی نمیکند. چگونه میتوان از بروز جنگ پیشگیری کرد؟ چگونه میتوان در فردای وقوع جنگ، توده مردم را علیه جمهوری اسلامی بسیج و سازماندهی کرد؟ اینها تازه ایرادات بحث است. مشکل کمونیستها اما سوراخ های بحث شان نیست. کل پلمیک شان اشتباه است. آنها ناخواسته بدام فضای پروپاگاندای جنگی افتاده، در آن فضا با اتکا به اصول پایه ای کمونیستی، مخالف حمله آمریکا به ایران و مخالف جمهوری اسلامی هستند، بتصور خود "موضع سوم" را برگزیده اند. این موضع اما پا درهوا و انتزاعی است چرا که مابازای عملی ندارد. قدرت بسیج ندارد که هیچ، در عمل به خدمت طرفین درگیر درمیاید چرا که از سوئی هر تلاش ضد جنگ، جزئی از تحرکات "صلح طلبانه" حامیان جمهوری اسلامی بحساب خواهد آمد. صندلی "صلح طلبی" همین اساعه پر شده است، در نتیجه پرچم مخالفت با جمهوری اسلامی در صف حامیان "صلح طلب" جمهوری اسلامی بشدت حاشیه ای و کمرنگ خواهد بود. در توازن قوای جاری، آنچه از "ضدیت با جنگ" باقی میماند شرکت در صفوف کسانی خواهد بود که حامی جمهوری اسلامی اند. از سوی دیگر "سرنگونی جمهوری اسلامی"، باز مادام که نیروی بالفعل آن در صحنه نباشد، بسادگی در میان هیاهوی حامیان حمله آمریکا به "رژیم" محو خواهد شد، ضد رژیم بودن مترادف با قرار گرفتن در صف حامیان آمریکا خواهد بود. برخلاف دو جنبش ناسیونالیستی و پرو اسلامی، موضع جاری کمونیستها قادر به بسیج توده ها حول یک صف مستقل نیست چرا که نقطه عزیمت آن سناریوی جنگی است.

برای یافتن پاسخی عینی به معضل توده مردم در هنگامی که تنش آمریکا و ایران به اوجهای تازه ای رسیده است و خود را به فضای سیاسی جامعه تحمیل کرده است، لازم است قبل از پیچیدن هر نسخه ای برای توده مردم، از فضای پروپاگاندای جنگی فاصله گرفت. باید تنش آمریکا و جمهوری اسلامی را بعینه باز کرد و توضیح داد. خطای ما در توضیح این رابطه از آنجائی آغاز میشود که بدام سوال "آیا جنگ میشود؟" میافتیم در حالیکه سوال این است: آمریكا تحت چه شرایطی حاضر به مداخله در ایران برای تغییر رژیم است؟

جواب کوتاه سوال بالا به باور من این است: هنگامیكه سرنگونی جمهوری اسلامی توسط خیزش انقلابی مزدبگیران قطعی شده باشد.

کرونولوژی روابط چهل سال اخیر ایران و آمریکا

1979 تا 1989

تاثیر بسزای اعتصاب کارگران شرکت نفت در به فلج کشاندن اقتصاد حکومت شاهنشاهی، که از سپتامبر 1978 آغاز شده بود، در کنار اعتراضات و تجمعات خیابانی روزمره توده میلیونی مردم علیه حکومت شاه، حامیان غربی محمد رضا پهلوی را در زمستان آنسال قانع کرده بود که شاه رفتنی است. نشست سران چهار کشور بزرگ غربی در جزیره گوادلپ، 4 تا 7 ژانویه 1979، در مورد وضعیت ایران تنها حکم رسمیت بخشیدن به تصمیمی را داشت که آمریکا از یکماه قبل با فرمول ژیسکاردستن «کار شاه تمام است» گرفته بود. طی مذاکرات مستقیم و غیر مستقیمی که بین آمریکا و خمینی طی حداقل یکماه منتهی به پرواز خمینی به تهران – 1 فوریه 79 -- صورت گرفت، آمریکا و خمینی بر سر دو موضوع ساق شدند. اول، سرکوب کمونیستها -- که اسم رمز سرکوب انقلاب نیز بود -- و دوم حفظ ارتش بود. اگرچه قول خمینی مبنی بر تداوم صدور نفت برای غرب اهمیت داشت اما کارتر حساب چندانی روی قول او برای حفظ رابطه با آمریكا باز نکرده بود. جیمی کارتر بخوبی میدانست که حفظ رابطه با آمریکا توسط اسلامیون با ریسک زیادی همراه است. آنچه برای دولت پراگماتیست آمریکا اهمیت داشت سرکوب انقلاب ایران در متن جنگ سرد بود. سرکوب انقلابیون و در راس آنها کمونیستها صدر جدول نگرانی های آمریکا درباره ایران بود. در پیام ساندرز که توسط وارن زیمرمن به خمینی رسید، گفته شد «ارتش ایران خیلی خوب آگاهی دارد که توده‌ای‌ها دعوت به عملیات مسلحانه کرده‌اند و ارتشی‌ها ترس آن را دارند که یک عملیات حساب شده‌ای توسط توده‌ای‌ها برای تحریک و درگیری بین ارتش و طرفداران آقا وجود داشته باشد». همچنین "هارولد ساندرز که در دوران ریاست جمهوری کارتر معاون خاور نزدیک وزارت امور خارجه بود روز ۲۸ بهمن ۱۳۵۹ به کمیته روابط خارجی مجلس نمایندگان گفت: «بیشتر از آنچه در کل به ما نسبت می‌دهند، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، با رهبران مذهبی تماس داشتیم». او در ادامه می‌گوید: «جالب است که عده‌ای از اعضای شورای انقلاب که خمینی پس از پیروزی انقلاب ایجاد کرد افرادی بودند که آمریکایی‌ها طی شش ماه قبلش با آن‌ها تماس داشتند. آن‌ها دوست ندارند که به این موضوع اذعان کنند. اما فکر می‌کنم چیزی که شما به آن اشاره می‌کنید، فقط تماس نیست، بلکه گامی فراتر از آن است، در واقع به رسمیت شناختن نمادین مردی بود که به قدرت رسید». "(سایت بی بی سی، ژوئن 2016) هویزر همزمان با شروع نشست گودالپ در 4 ژانویه وارد تهران شده بود و در تنها ملاقاتش با شاه از او پرسیده بود که او چه موقع ایران را ترک میکند. مهار ارتش و تسلیم آن به ملی ـ اسلامیون قطعیت داده شد اما قیام پیش بینی نشده و مسلحانه مردم در 11-10 فوریه (22-21 بهمن) معادلات بالائی ها و به تبع آن رابطه جمهوری اسلامی با آمریکا را تغییر داد. بعلت از هم پاشیدگی ارتش و سایر قوای سرکوب که نتیجه بلافاصله قیام بهمن ماه بود، سرکوب انقلاب به تعویق افتاد. انقلاب 57 عملا تا 19 ژوئن 1981 (سی خرداد 60) ادامه پیدا کرد و سرکوب وحشیانه آن پس از این تاریخ بصورت همه جانبه آغاز شد. تا آنجا که به روابط با آمریکا برمیگردد، این روابط به موازات آنچه در خیابانها و کارخانه ها و مدارس و دانشگاه در جریان بود، متغیر شد. یزدی بنمایندگی از دولت بازرگان تصرف سفارت آمریكا توسط چریکها در 25 بهمن 1357(14 فوریه 79) را فورا خاتمه داد. رابطه دولت بازرگان با آمریكا تا چند روز پیش از تصرف مجدد سفارتش در آبان 1358 بقدری گرم بود كه سولیوان سفیر آمریكا در تهران، بدرخواست دولت بازرگان، اطلاعاتی هر چند محدود از موقعیت نظامی عراق را به آنها تحویل داد. صدام از همان ایام دست به تحریكاتی در مرزها زده بود. این اولین اپیسود از رابطه آمریكا با جمهوری اسلامی بود كه یک قربانی، عباس امیر انتظام، از دولت بازرگان گرفت. 

از 13 آبان 1358 (4 نوامبر 1979) تا آخرین روز ریاست جمهوری كارتر در 20 ژانویه 1981 كه گروگانگیری سفارت آمریکا ادامه داشت، جمهوری اسلامی وارد یك رابطه خصمانه دیپلماتیك با آمریكا شد. بحران دیپلماتیک جمهوری اسلامی با آمریکا، که به قیمت سقوط دولت بازرگان منجر شد، نتیجه ی یک تصمیم آگاهانه و حساب شده ی خمینی برای سوار شدن به موج انقلاب بود. انقلابی که هنوز در جریان بود و جناح چپ آن با شعار "بعد از شاه نوبت آمریکاست" در خیابانها رژه میرفت. جمهوری اسلامی آزادی گروگانها را در اولین ساعاتی که ریگان سکان كاخ سفید را بدست میگرفت، 20 ژانویه، به او هدیه كرد. عهد نامه الجزایر که توافقی برای آزادی گروگانها بود، قریب 8 میلیارد دلار منجمد شده را بجیب حاکمان اسلامی ریخت. پس از شروع جنگ با عراق در سپتامبر همانسال، رابطه جمهوری اسلامی با آمریکا با خرید اسلحه آمریکائی که با وساطت اسرائیل بانجام میرسید دوباره برقرار شد. در همین ایام دولت کارتر مجاهدین افغان را علیه دولت پرو شوروی ببرک کارمل در افغانستان به سلاح و مستشار و تعلیم نظامی مجهز میكرد. سیاست خارجی كارتر در حمایت از اسلامیست ها در تقابل با كمونیستها در خاورمیانه که به "کمربند سبز متحدین اسلامی علیه کمونیستها" نیز شهرت داشت، در دولت ریگان ادامه یافت. او از سران اوباش اسلامی افغان در كاخ سفید پذیرائی کرد. در سال 1985 مك فارلین مشاور امنیتی ریگان توجیه گر معامله دیگری با ایران شد. او میگفت اگر آمریكا به ایران كمك نكند، حكومت بی ثبات اسلامی برای دریافت كمك به شوروی روی میاورد. رئیس وقت سازمان سیا با فارلین همنظر بود و به این ترتیب ماجرای ایران كنترا شكل گرفت

چند روز پس از شروع جنگ با عراق، جمهوری اسلامی در عملیات ناموفق شمشیر سوزان در سپتامبر 1980 تلاش کرد نیروگاه در حال ساخت اتمی اوسیراک عراق را منهدم کند. اسرائیل كار ناتمام جمهوری اسلامی را در ژوئن 1981 با بمباران آن نیروگاه به اتمام رساند. همكاری جمهوری اسلامی و اسرائیل ادامه یافت. اسرائیل واسطه تهیه تجهیزات نطامی آمریكائی برای جمهوری اسلامی شد. بنی صدر که در این ایام به مجاهدین نزدیک شده بود، این رابطه را افشا كرد. بعدها بار دیگر مثلث ایران ـ اسرائیل ـ آمریكا در جریان ایران گیت، بین سالهای 1985 تا 1987 فعال شد. اینبار جمهوری اسلامی منبع تامین مالی برای آمریكا در سركوب دولت "سوسیالیستی" ساندنیستها در نیكاراگوئه شد. باینترتیب جمهوری اسلامی هم در سركوب كمونیستها در داخل ایران و ترور فعالین كمونیست در خارج كشور فعال بود و هم با كمك اسرائیل برای سركوب چپها در نیكاراگوئه، گاو آمریكا شده بود.

بموازات فعل و انفعلات بالا، جمهوری اسلامی به پایه گذاری آنچه بعدا حزب الله لبنان شد اقدام ورزید. از سال 1982 به تبعیت از گروگان گیری كارمندان سفارت آمریكا در تهران، 104 نفر از اتباع کشورهای غربی به گروگان گرفته شدند. گروه دست ساز سپاه بنام "جهاد اسلامی" که مسئولیت گروگانگیری را برعهده گرفته بود در آپریل 1983 سفارت آمریكا در بیروت را با بمبی یك تُنی منفجر كرد که به کشته شدن 63 نفر، از جمله 17 آمریکائی منجر شد. در اکتبر همان سال یک كامیون حامل بمبی با قدرت انفجاری 9 هزار کیلو تی ان تی به مقر نیروی دریائی آمریکا در بیروت وارد شد و با انفجار آن 241 نفر نیروهای مسلح دریائی – زمینی آمریکا کشته شدند. این بزرگترین تلفات نظامی آمریکا در یکروز پس از جنگ جهانی دوم بود. کامیون دیگری دو ساعت بعد مقر نظامی فرانسه را در لبنان منفجر و 58 نفر را کشت. این انفجارها نقطه عطفی برای عروج حزب الله لبنان و تثبیت جمهوری اسلامی بعنوان نیروی میلیتانت ضد آمریكا و اسرائیل شد. در نتیجه این انفجارها، نیروهای باصطلاح حافظ صلح، ازجمله آمریکا و فرانسه، از لبنان خارج شدند كه از دید جنبش ضد آمریكائی ـ اسرائیلی در منطقه یك پیروزی بحساب میامد. اما جالب اینکه نه تنها آمریکا هیچ اقدام بلافاصله ای علیه جمهوری اسلامی نکرد بلکه هیچیك از این عملیات كه جملگی در زمان ریاست جمهوری ریگان رخ میداد باعث نشد ریگان دو سال بعد از تامین اسلحه مورد نیاز جمهوری اسلامی خودداری کند. در سال 1987 بزیر گرفته شدن چند کارگر فلسطینی توسط یک رانندهٔ کامیون اسرائیلی در نزدیکی دیوار «اریز» کلید انتفاضه اول را زد.

پس از پایان جنگ با عراق در 22 اوت 1988، چند اقدام در دستور کار جمهوری اسلامی قرار گرفت. اول، خمینی همزمان با پایان جنگ، دستور قتل عام هزاران زندانی سیاسی کمونیست و مجاهد باقیمانده از سرکوب دهه 80 میلادی را صادرکرد. این حکم در همان ماههای اوت و سپتامبر، بشکل اعدامهای دسته جمعی باجرا درآمد و قربانیان در گورهای دسته جمعی، که شناخته ترین آنها خاوران است، مدفون شدند. دوم، چند ماه بعد، در فوریه 1989 خمینی فتوای قتل سلمان رشدی را صادر کرد و باین ترتیب "صدور انقلاب اسلامی" به حکمی برای قتل یک نویسنده مرتد تنزل پیدا کرد. سوم، همزمان و در ادامه کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی، جمهوری اسلامی دست به ترور زنجیره ای مخالفان خود در خارج از ایران زد. چهارم، تلاش عبث رفسنجانی برای کاهش تنش با غرب از ابتدای ریاست جمهوری اش در اوت 1989 آغاز شد. 

1990 تا 2002

رفسنجانی، این عمامه به سر میلیاردر که هوادار خصوصی سازی و بازار آزاد بود، علاوه بر نقشش در رهبری قتل عام صد هزار نفره ی مخالفین چپ در دهه 80 میلادی، در کارنامه تروریستی خود لیست بلند بالائی از ترور مخالفین را دارد. یکماه پیش از ریاست جمهوری او، عبدالرحمان قاسملو را در حال مذاکره با جمهوری اسلامی در وین بقتل رساندند. در ایام ریاست جمهوری رفسنجانی، او در از جمله دستور ترورهای غلام کشاورز و صدیق کمانگر در سپتامبر 1989، ترور شاهپور بختیار در اوت 1991، ترور فریدون فرخزاد در اوت 1992، قتل عام اپوزیسیون عمدتا وابسته به حزب دمکرات کردستان و از جمله دبیر آن صادق شرافکندی در رستوران میکونوس در برلین و انفجار سفارت اسرائیل در بوینس آیرس در سپتامبر 1992 دست داشت. در سپتامبر سال بعد، یاسر عرفات و اسحاق رابین پیمان اسلو را در واشنگتن امضا کردند.

در اوایل دهه 1990 (سالهای 71 تا 74 شمسی) شورشهای شهری متعددی در از جمله مشهد، شیراز، اراک، کرمانشاه، زاهدان، قزوین، ارومیه و اسلامشهر بوقوع پیوستند. این شورشها که در عکس العمل به نتایج اقدامات دولت رفسنجانی در خصوصی سازی، نرخ صعودی پنجاه درصدی تورم و در مجموع آنچه "تعدیل اقتصادی" نام نهاده شده بود، بوقوع پیوستند، بشکلی اجتناب ناپذیر در مقابل موجودیت جمهوری اسلامی قرار گرفتند. توده عاصی در اعتراضات خود از بانکها تا مراکز قدرت را نشانه گرفتند. جمهوری اسلامی موفق شد این نهالهای خروشان تخاصم اما منفصل و ایزوله را یكی یكی سركوب كند. "خصوصی سازی" صنایع و منابع دولتی به جابجائی سرمایه از نهاد عام دولت به نهاد خاص نظامی سپاه پاسداران ترجمه شد. سپاه و بیت رهبری و از جمله خود رفسنجانی، در طی دوران ریاست جمهوری اش با در دست گرفتن کنترل نفت، پتروشیمی، صنایع سنگین، صنایع تولید ابزار نظامی، تولیدات زیر ساختی، بانکها و نهادهای مالی و مخابرات به بزرگترین سرمایه داران ایران تبدیل شدند. باین ترتیب فرمی از سرمایه داری در ایران شکل گرفت که شاید اطلاق "مافیای خانوادگی" توصیف مناسبی از آن روبنا باشد چرا که باقرار خودشان، بازار واقعی تولید و تبادل کالاهای ریز و درشت در آن مملکت "زیر زمینی" و غیر قانونی است و معاملات ازطریق رابطه با اهرمهای قدرت بانجام میرسد.

پس از انتخاب خاتمی در دوم خرداد 76 (23 مه 1997) در انتخاباتی که در اصل "نه" مردم به جمهوری اسلامی بود، آمریكا فرش قرمزی برای خاتمی در مقر سازمان ملل در نیویورک پهن كرد و دو طرف از لزوم "گفتگوی تمدنها" صحبت کردند. اینهمه اما نه تنها به رابطه ای عادی که حتی مذاکره ای جدی با آمریكا منجر نشد. اعتراضات کوی دانشگاه در ژوئیه 1999 فصل جدیدی در رابطه توده مردم با جمهوری اسلامی باز کرد. پس از سرکوب خیزش سرنگون طلبانه دانشجویان، این جنبش دچار انکشاف شد و از دل آن گرایش کمونیستی "دانشجویان آزادی و برابری"خواه عروج کرد. دانشجویان داب تا صباحی پیش از آغاز جنبش سبز در 2009 هژمونی مخالفت با جمهوری اسلامی در دانشگاهها را بدست داشتند.

ایران که در جنگ داخلی افغانستان بین گروههای مختلف اسلامی بر سر تصرف قدرت مداخله کرده و از بخشی از مخالفین طالبان حمایت میکرد، پس از تصرف قدرت سیاسی توسط طالبان با خصومت دولت حاکم در افغانستان مواجه شد تا حدیکه بحالت آماده باش جنگی در آمد. دولت کلینتون در همان ایام، 1998، "بداد" جمهوری اسلامی رسید، افغانستان را بمباران کرد. 

دهه نود میلادی شاهد بزرگترین زمین لرزه سیاسی پسا انقلاب اکتبر بود: سقوط بلوک شرق. در خلا بلوک شرق، حمله اول آمریکا به عراق بمنظور تثبیت آمریکا بعنوان تنها ابر قدرت دنیا بوقوع پیوست، جنگ داخلی در یوگوسلاوی و دخالت اسلامیون در جنگ بوسنیا چند سالی بطول انجامید، کمشکش اسلامیون با نظامیون در الجزایر در آنچه دهه سیاه نود نام گرفت 100 هزار کشته بجا گذاشت، جنوساید رواندا در 1994 بین پانصد هزار تا یک میلیون کشته داد. افغانستان بدست اسلامیون افتاد و نهایتا طالبان در سپتامبر 1996 کمتر از دو سال پس از تشکیل آن، بکمک پاکستان بر رقبای اسلامی اش که هر یک از جانب ایران یا عربستان سعودی حمایت میشدند، غلبه کرد. در اواخر دهه نود افغانستان، پس از ایران، بهشت تروریستهای اسلامی از جمله القاعده شد. القاعده حی و حاضر در چند عملیات بمب گذاری علیه سفارتهای آمریکا شرکت کرده بود. در همین مدت تلاش آمریکا برای تثبیت خود بعنوان ژاندارم جهان پس از سقوط بلوک شرق، که دکترین بوشِ پدر تحت عنوان نظم نوین جهانی بود، نتوانست به بار بنشیند. انتخابات سال 2000 در آمریکا با یک سردرگمی استراتژیک احزاب دمکرات و جمهوریخواه روبرو شد. از سوی دیگر، جمهوری اسلامی از اواسط دهه 90، پس از یک دوره بازسازی زیرساخت کشور پسا جنگ با عراق، تقسیم منابع اقتصادی بین سپاه و شرکا و تلاش برای ایجاد و توسعه زرادخانه داخلی، سعی کرد مخفیانه قدمهائی برای ساخت سلاح هسته ای بردارد. در سال 2000 اسرائیل بطور کامل از لنبان خارج شد.

بدنبال حملات تروریسم اسلامی در 11 سپتامبر 2001 دولت آمریکا دلیلی برای زیستن یافت. ایران، کره شمالی و عراق در محور شر جرج بوش قرار گرفتند، که در متن دکترین بوش با عبارت "یا با ما هستید یا علیه ما" فرموله شده بود. مسابقه تسلیحاتی برای دسترسی به بمب اتم در ایران و کره شمالی شتاب یافت. مناقشات ایران با اسرائیل و آمریكا پس از افشاگری مجاهدین از نیروگاههای مخفی هسته ای اراک و نطنز در سال 2002، و در ادامه حمله دوم آمریكا به عراق در 2003-- که فرصتی طلائی برای پیشروی جمهوری اسلامی در خاورمیانه را فراهم کرد—ابعاد تازه ای بخود گرفت. در ادامه، بهار عربیِ 2011 دامنه نفوذ جمهوری اسلامی را گسترده تر کرد.

2003 تا 2019

علیرغم اینکه جمهوری اسلامی پیش از حمله دوم آمریکا به عراق در اتحاد با سوریه نفوذ قابل ملاحظه ای درجنگ باصطلاح "اعراب و اسرائیل" بر سر مسئله فلسطین پیدا کرده بود، اما این دستاوردها در مقایسه با آنچه یورش آمریکا به عراق برای ایران میها کرد، چشمگیر نبود. نقاط عطف ایندوره برای جمهوری اسلامی شامل 1) جنگ سی و چهار روزۂ 2006 در لبنان بفاصله کوتاهی پس از سرد شدن انتفاضه دوم که از سپتامبر 2000 تا فوریه 2005 بطول انجامید، بود. جنگ دوم لبنان که نخستین جنگ نیابتی ایران و اسرائیل لقب گرفت با عقب نشینی اسرائیل از لبنان خاتمه یافت. این جنگ را شاید بتوان شیفت آنچه "جنگ اعراب و اسرائیل" لقب گرفته بود به "جنگ ایران و اسرائیل" قلمداد کرد. ما از این پس در خاورمیانه بلوکی از مخالفین ایران را داریم که شامل اسرائیل، عربستان سعودی، مصر، قطر، امارات و حتی دولت "خودگردان" فلسطین میشود. از سوی دیگر مثلث ایران – سوریه – حزب الله (و در مقاطعی حماس) علیه بلوک فوق ابراز وجود میکردند. 2) اعتراضات میلیونی توده مردم ایران در سال 2009 در تهران، جمهوری اسلامی با هر جناح و دسته اش را شوکه کرد. هر دو جناح حاکم و مغضوب جمهوری اسلامی در صدد مهار آن تحرک عظیم برآمدند. یکی از روبرو با سرکوب و ارعاب دست بعمل زد و دیگری تلاش کرد تا از درون جنبش ابعاد اعتراضات و خواسته های جنبش اعتراضی را مهار کند. جنبش سبز، علاوه بر سرکوب وحشیانه اش توسط جمهوری اسلامی، نهایتا بخاطر باقی ماندن در چارچوب اصلاح طلبی به تناقض رسید و شکست خورد. اگر چه اعتراضات 2009 در برخی دیگر از شهرهای ایران مانند شیراز و در یک اعتصاب عمومی در کردستان گسترش یافت اما عمدتا محدود به تهران باقی ماند. 3) پس از شروع جرقه های اعتراضات سراسری بر علیه حاکمیت بشار اسد در سوریه، ایران با بکارگیری بالاترین ظرفیت قساوت و دد منشی سپاه قدس اش به رهبری قاسم سلیمانی توانست ناجی اسد شود. خروج نیروهای نظامی آمریکا از عراق در دسامبر 2011 دست جمهوری اسلامی را در خاورمیانه باز هم بیشتر باز گذاشت. شعبه های مزدور سپاه قدس در افغانستان و پاکستان -- یعنی لشگر فاطمیون و تیپ زینبیون -- در فاصله سالهای 14-2012 در ارتباط با جنگ در سوریه بوجود آمدند. در ادامه "بسیج عراق" یا حشد الشعبی که کپی برداری از بسیج جمهوری اسلامی در ایران بود، در سال 2014 در تقابل با داعش شکل گرفت.

 همچنین ایران در ایندوره توانست با حوثی ها رابطه برقرار کرده و به منبع مالی و لجستیکی آنها تبدیل شود. این مجموعه ضرورت مهار توانائی هسته ای جمهوری اسلامی را به صدر اولیتهای اسرائیل و آمریکا کشاند. اسرائیل بین سالهای 2010 تا 2013 دست به اقدامات "پیشگیرانه" ای علیه هسته ای شدن جمهوری اسلامی زد که مهمترین آنها شامل 1) ترور چهار دانشمند هسته ای ایران در داخل خاک ایران و 2) حمله سایبری از طریق نرم افزار استاکس نت به مرکز هسته ای دیمونا و مرکز غنی سازی نطنز در سال 2011 بود. درگیریهای لفظی ایران - اسرائیل در ایندوره به اوجهای تازه ای رسید. رجز خوانی احمدی نژاد مبنی بر "محو اسرائیل از نقشه جهان" به سطح یک پروپاگاندای جنگی دو طرفه ارتقا پیدا کرد. احتمالِ حمله اسرائیل به مراکز هسته ای ایران در سال 2012 بطور گسترده ای رسانه ای شد. سازمانهای چپ ضد امپریالیست و دم و دستگاهی در غرب – که در رهبری شبکه "ضد جنگ" خود کسانی مانند رمزی کلارک، یعنی یکی از مهره های کارتر در برقراری ارتباط با خمینی در ژانویه 1979، را جا داد-- در هماهنگی با جمهوری اسلامی تظاهرات ضد جنگ براه انداختند، اعتراضاتی حاشیه ای که هیچگاه مورد استقبال توده مردم در غرب قرار نگرفت. در پشت پرده اما باقرار علی اکبر صالحی وزیر امور خارجه احمدی نژاد، از اواخر سال 2011 مذاکرات محرمانه ایران و آمریکا با وساطت عمان آغاز شده بود. مذاکراتی که نهایتا به تعهد برجام (برنامه جامع اقدام مشترک) در ژوئیه 2015 منجر شد. این توافق اما مورد تایید کلیت هیئت حاکمه آمریکا نبود. در ماه مارس همان سال، 2015، کنگره آمریکا که اکثریت نمایندگانش جمهویخواه بودند در یک دهن کجی به اوباما، مستقیما از نتانیاهو دعوت کرد که برای آنها در مورد مسئله ایران سخنرانی کند. نتانیاهو در این سخنرانی "ایران هسته ای" را بزرگترین خطر برای اسرائیل دانست. پس از قطعیت دادن به برجام، تحریم اقتصادی ایران توسط اوباما وتو شد و از ابتدای سال 2016 تحریمها تا حدود زیادی لغو شدند. روحانی تور اروپائی گذاشت و بتصور خود قراردادهای چشمگیر اقتصادی با اروپا بست. سران مهد دمکراسی جهان یکی پس از دیگری به پابوس خامنه ای، روحانی و مجلس اسلامی رفتند مبادا در مسابقه بهره برداری از خان نعمت بازار بکر ایران عقب بمانند. وزرای زن دولتهای سکولار و سوسیال دمکرات غرب چادر و چاقچول کردند، از زن ایرانی در خیابانهای تهران محجبه تر شدند و در ایتالیا حتی مجسمه های "لخت" خود را محجبه کردند مبادا چشم مبارک روحانی به نامحرمی مجسمه ها بیفتد. اینهمه جنب و جوش اما توهمی بیش نبود. 

خیزش دسامبر 2017 (دیماه 96) کارگران در 100 شهر ایران با طنین شعارهای ضد سرمایه داری و ضد کلیت حکومت اسلامی خود نه تنها چهار ستون حکومت اسلامی را بلرزه انداخت که بار دیگر غرب را متوجه "خطر" بالفعل سوسیالیسم در ایران کرد. 

تحریمهای اقتصادی آمریکا علیه ایران

اولین تحریم اقتصادی آمریکا در دوره کارتر، که از نوامبر 1979 در عکس العمل به گروگان گیری سفارت آمریکا آغاز شده بود، پس از پایان گروگانگیری لغو شد. ریگان در سال 1983 ایران را در لیست دولتهای حامی تروریسم قرار داد و مخالف پرداخت وام خارجی به آن شد. در سال 1987، آمریکا فروش کالاهائی که ممکن بود استفاده نظامی داشته باشد را ممنوع کرد و همچنین در همان سال، بدنبال تهدید ایران به بستن تنگه هرمز، کشتی های نفتی و غیر نظامی را در خلیج فارس اسکورت کرد. دولت بیل کلینتون، علاوه بر موارد فوق، به بهانه تلاش جمهوری اسلامی به دستیابی به سلاحهای کشتار دسته جمعی، تحریمهای اقتصادی جدیدی را از سال 1995 علیه ایران وضع کرد که شامل این دو قلم میشدند 1) ممنوعیت هر نوع تجارت نفت شرکتهای آمریکائی با ایران 2) ممنوعیت تمام تجارتهای شرکتهای آمریکائی با ایران از انتهای سال 1997. جرج بوش، دارائیهای افراد، گروهها و شرکتهائی که آمریکا معتقد بود به شبکه تروریستی جمهوری اسلامی کمک میکنند یا به بی ثباتی عراق کمک میکنند را منجمد کرد. علاوه بر این، هر نوع داد و ستد مالی با آنها ممنوع شد. دولت بوش همچنین قوانینی وضع کرد که از دور زدن تحریمها جلوگیری شود. در دوره ریاست جمهوری اوباما، طرح "تحریمهای جامع" بتصویب رسید که علاوه بر تحریمهای فوق، واردات خوراکی و فرش از ایران را ممنوع میکرد، ممنوعیت خرید نفت از ایران به کشورهای دیگر تسری یافت، خرید نفت از ونزوئلا بخاطر تجارتش با ایران ممنوع شد، و شاید مهمترین بخش تحریم، ممنوعیت هر نوع مراوده مالی هر شرکتی در جهان با بانکهای مرکزی، ملی، صادرات، کارگشائی و آریان و ملت در ایران بود. میلیاردها دلار اموال عمال جمهوری اسلامی منجمد شد که بعد از امضای برجام به جمهوری اسلامی، با بهره، به جمهوری اسلامی پس داده شد. دولت ترامپ پس از دو بار تائید 6 ماهه برجام، از آپریل سال 2018 از برجام خارج شد. تحریمهای ملغی شده پیشا برجام تماما برقرار و علاوه بر آن سپاه پاسداران، نهادهای وابسته به خامنه ای و شخص خامنه ای بعلاوه تعدادی از سران سپاه و وزیر امور خارجه شامل تحریمها شدند. دولت ترامپ ادعا کرده است که تلاش میکند تحریمها را از مقیاس 80 درصدی تا کنونیش به 100 درصد برساند.

چرا آمریکا در مقابل جمهوری اسلامی صبور است؟

آمریکا کشوری است که حاکمان آن از هنگام استقلالش از انگلیس در اواخر قرن هیجدهم میلادی تا این لحظه بسختی دورانی را بدون اعلان جنگ به دیگران پشت سر گذاشته اند. آمریکا کشوری است که دولتمردانش از پایان جنگ دوم جهانی تا کنون بیش از 70 بار در امور داخلی سایر کشورها دخالتهای قهرآمیز کرده اند. دولت ترومن در تلافی به حملۂ انتحاری ژاپن به پرل هاربر که 64 کشته داد، دو شهر هیروشیما و ناگازاکی را با خاک یکسان کرد و صدها هزار نفر را به فجیعترین شکلی قتل عام کرد. دخالت آمریکا در جنگ کره به صرف اینکه مبادا کره جنوبی بدست کمونیسم بیفتد به منازعه ای منجر شد که یک و نیم میلیون کشته و زخمی داد. آمریکا برای دخالتش در ویتنام صرفا بهانه تراشی کرد. دلیل واقعی دخالتش در ویتنام امكان تسلط "کمونیستها" بر تمام ویتنام بود. جنگ افروزی دولت دمکرات جانسون بیش از یک میلیون کشته از ویتنام گرفت و بیشتر از مجموع بمبهای بکار رفته در جنگ دوم جهانی بمب بر سر مردم ویتنام ریخت. آمریکا کشوری است که حكمرانانش بصرف جلوگیری از نفوذ کمونیسم، حامی کشتار چند میلیون نفره در اندونزیِ سوهارتو شد. دولت آمریکا برای حمله دومش به عراق به بهانه ای واهی متوسل شد، جنگی که از سال 2003 تا کنون حداقل نیم میلیون کشته از مردم عراق بجای گذاشته است و پس از جنگ جهانی دوم پر هزینه ترین جنگ، بالغ بر یك تریلیون دلار، برای آمریکا بوده است. آمریکا کشوری است که دولتمردان دمکراتش، از ترومن تا اوباما، بیشتر از دولتمردان محافظه کار جمهوریخواهش منشا جنگهای خانماسوز بوده اند

چرا آمریکا با چنین کارنامه ای در میانۂ بحران گروگانگیری از سفارتش در تهران، تجهیزات نظامی به ایران میفروشد؟ چرا آمریکا از کنار کشتار 250 نفره نیروی مسلحش در لبنان میگذرد، نه تنها هیچ تلنگر اقتصادی- نظامی جدی به جمهوری اسلامی نمیزند که حتی تجهیزات نطامی به جمهوری اسلامی میفروشد؟ آمریکا با کمتر از این تعداد کشته در پرل هاربر، دو بمب اتمی روی ژاپن ریخت! چرا بقول منصور حکمت «هيچکس حاجى روح الله خمينى را براى دادن فتواى قتل سلمان رشدى به دادگاه نبرد. تحريک به قتل در همه کشورهاى جهان جرم است.»("عروج و افول اسلام سیاسی"، مصاحبه منصور حكمت با مجله پرسش) چرا آمریکا در مقابل کشته شدن حداقل 200 و حداکثر 1000 نفر از نیروی نظامی خود توسط جمهوری اسلامی در عراق – در حالیکه مجموع تلفاتش در آن جنگ کمتر از 4500 نفر است-- هیچ عکس العمل نظامی نشان نداد؟ چرا آمریکا و سایر دولتمردان غربی بلافاصله پس از انجام هر عملیات تروریستی اسلامی در غرب اعلام میکنند "اسلام بیگناه است"؟

برای یافتن جواب به این سوالات باید نقش و جایگاه اسلام سیاسی برای غرب در چهل سال گذشته را معین كرد. برای تعیین این نقش لازم است روایت خود از اسلام سیاسی را مشخص كنیم. مرجع من منصور حكمت است: «اسلام سياسى از نظر من عنوان عمومى آن جنبشى است که اسلام را ابزار اصلى يک بازسازى دست راستى طبقه حاکمه و يک نظام حکومتى عليه چپگرايى در اين جوامع ميداند و به اين اعتبار در رقابت بر سر سهم خود از قدرت جهانى سرمايه با بخشهاى ديگر و بخصوص با قطبهاى هژمونيک جهان سرمايه دارى کشمکش دارد.» (همانجا)

چرا اسلام سیاسی عروج كرد؟ توضیح منصور حكمت با این مشاهده آغاز میشود كه روند صنعتی شدن خاورمیانه از اوایل قرن بیستم آغاز شد. این واقعیت را در ایران میتوان با پروسه ای که از انقلاب مشروطه 11 ـ 1905 آغاز شد و به رفرمهای تجدد طلبانه رضا خان متصل شد، نشان داد. حكمت معتقد است روند مدرنیزاسیون صنعتی تا دهه شصت میلادی ادامه داشت كه باز در مورد ایران میتوان آنرا در نرخ دو رقمی 11.5 درصدی میانگین سالانه رشد اقتصادی در دهساله 1342 تا 1352 (1963 تا 1973) مشاهده كرد. حکمت میافزاید: «اسلام سیاسی ... حاصل شکست و يا بهتر بگويم عقيم و نيمه کاره ماندن پروژه مدرنيزاسيون غربى در کشورهاى مسلمان نشين خاورميانه از اواخر دهه شصت و اوائل هفتاد ميلادى، و همراه آن افول جنبش سکولار-ناسيوناليستى اى بود که مجرى اصلى اين مدرنيزاسيون ادارى و اقتصادى و فرهنگى بود. بحران حکومتى و ايدئولوژيکى در منطقه بالا گرفت. جنبش اسلامى در اين خلاء ايدئولوژيک سياسى و سردرگمى بورژوازى بومى اين کشورها بعنوان يک از آلترنانيوهاى راست براى تجديد سازمان حاکميت بورژوايى در مواجهه با چپ و طبقه کارگرى که با عروج کاپيتاليسم رشد پيدا کرده بود به ميدان آمد. با اينحال بدون تحولات سال ٧٩-١٩٧٨ در ايران، اين جريانات بنظر من هنوز شانسى نداشتند و حاشيه اى ميماندند. در ايران بود که اين جنبش خود را در يک حکومت سازمان داد و اسلام سياسى را در کل منطقه به يک نيروى قابل اعتنا و مطرح تبديل کرد... روند مدرنيزاسيون، سکولاريزاسيون و غربيگرايى در کشورهاى اسلام زده از اوائل قرن بيست آغاز شده بود و تا دهه شصت ميلادى به نتايج زيادى هم رسيده بود. اما غرب، بدليل مساله فلسطين، بدليل وجود يک کشمکش منطقه اى که سايه اى از يک قطب بندى اساسى جهانى در دوران جنگ سرد بود، بدليل اتحاد استراتژيک اش با اسرائيل، کل مساله انتگراسيون کشورها و جوامع عرب نشين و مسلمان نشين خاورميانه در اردوى جهانى کاپيتاليسم غربى را ناميسر و منتفى تلقى کرد... پروژه توسعه غربى [در اوایل دهه هفتاد میلادی] به رکود کشيده شد و بحران حکومتى بالا گرفت. جنبشهاى استقلال طلبانه در خاورميانه در اکثر موارد دولتهاى پرو غرب ايجاد نکرد. سقوط خاندانهاى سلطنتى منجر به پيدايش دولتهاى نظامى شد که بخش عمده شان در جدال شرق و غرب در حيطه نفوذ شوروى قرار گرفتند. کاپيتاليسم و صنعت در کشورهاى خاورميانه مجموعا از طريق دولتهاى ناسيوناليست و مستبد اشاعه يافته است. يک جامعه مدنى بورژوايى پا نگرفت. ليبراليسم و مدرنيسم بورژوايى جنبشهاى قابل اعتنايى در خاورميانه نيستند. ناسيوناليسم مسلط، چه طرفدار شوروى و چه غربى، مجموعا در يک ائتلاف سياسى با اسلام بسر برده است.» (همانجا، تاکید از من)

حکمت نتیجه میگیرد:«عروج اسلام سياسى ميليتانت در خاورميانه حاصل شکست ناسيوناليسم و سکولاريسم و مدرنيسم بورژوايى در اين کشورهاست که منطقا ميتوانست و حتى ميرفت اسلاميت را هضم کند. حتى اگر سخنى از پروتستانيسم اسلامى نبود، اين روند ميتوانست اسلام را در اين جوامع در حداقل در همان جايگاهى قرار بدهد که کاتوليسيسم در ايرلند دارد. اما شرط اين پيروزى بورژوايى، رشد کاپيتاليسم، رشد صنعت و انتقال تکنولوژى و سرمايه بود که بدليل وجود کشمکش اعراب و اسرائيل در متن جنگ سرد، غرب تمايلى به آن نداشت. خاورميانه و مردم آن در فرهنگ سياسى غرب، شيطانى تصوير شده اند. اين ها از پرسوناژهاى منفى اصلى در فرهنگ سياسى غرب پس از پيدايش اسرائيل اند.» (همانجا)

غرض از نقل قول طولانی بالا نشاندادن جایگاه ابزاری اسلام سیاسی و مشخصا جمهوری اسلامی برای آمریکا بود. آمریکا با آگاهی کامل از پتانسیل ارتجاعی اسلامیون در ضدیتش با آمریکا، مبتکر خروج شاه از ایران و جاده صاف کن بقدرت رسیدن خمینی شد تنها به این دلیل که اسلامیون کاری را که شاه از عهده اش برنیامده بود باتمام برسانند: سرکوب انقلاب 57 از طریق سرکوب وحشیانه فعالین و سخنگویان چپ آن. ارزش مصرف جمهوری اسلامی برای بورژوازی داخلی، منطقه ای و جهانی، ایجاد ثبات سیاسی ازطریق سرکوب انقلاب 57 بود. این امر با اسارت و نهایتا قتل عام صدهزار نفره فعالین سیاسی و خروج میلیونی توده ناراضی از ایران در دهه 80 میلادی، موقتا، به فرجام رسید. بهائی که پراگماتیسم غرب برای این فونکسیون اسلامیون پرداخت کرد خلق هیولائی بود که علیه آمریکا نیز دست به تحرکات نظامی و تروریستی میزد. باید توجه داشت که آمریکا هیچگاه از جمله همین امروز نه تنها منتقد جمهوری اسلامی در سرکوب انقلاب 57 و همچنین سرکوب سیستماتیک روزانه و وحشیانه توده مردم نبوده است، که مشوق آن سرکوبها بوده هست. آمریکا وقتی از تروریسم جمهوری اسلامی صحبت میکند، از نقش سپاه در سوریه، لبنان، عراق و یمن علیه نیروهای آمریکائی و اسرائیلی حرف میزند. آمریکا هیچگاه سرکوب توده مردم در داخل ایران را تروریسم خطاب نکرده است. 

غرب هنگامیكه جمهوری اسلامی دست به سرکوب دهه 80 میلادی زده بود به کما فرو رفت، گوئی در ایران بجز جنگ با عراق هیچ اتفاق دیگری نمیافتاد. آمریکا درانتهای دهه 90 فرش قرمز زیر پای خاتمی پهن کرد، در جریان اعتراضات موسوم به جنبش سبز تا مقطع سرکوب خونین آن در سی خرداد آنسال (20 ژوئن 2009) بصورت مشروط حامی جناح اصلاح طلب شد اما پس از آغاز سرکوب وسیع آن تحرک، فتیله گزارشات و اخبار اعتراضات را پائین کشید و باینترتیب مهر تاییدی بر سرکوبها زد. باید توجه کرد که این آمریکا نبود که جنبش اعتراضی در ایران براه انداخت، برعکس، آمریکا سعی کرد با استفاده از فرصتی که جنبش اعتراضی فراهم کرده بود "در سمت درست تاریخ"، یعنی حمایت از استحاله درونی جمهوری اسلامی، بایستد. اما بمحض اینکه سرکوبها آغاز شد، عقب نشست. مسئله آمریکا هیچگاه حمایت از مردم نبوده است، که درست برعکس، آمریکا نیز خواهان خلوت شدن خیابانها بود

اعتراضات روزمره کارگران، بازنشستگان، بیکاران و غارت شدگان و ... در طول یکسال منتهی به دیماه 96 (دسامبر 2017) بطور روزمره در جریان بود. در دیماه 96 این اعتراضات یک کاسه شد، سیلی شد که در 100 شهر ایران روانه شد، سیلی از محرومان و کارگران كه در تقابل با سرمایه به ضدیت با کلیت جمهوری اسلامی رسیده، آنرا به چالش طبیدند. در این فضای اعتراضی بود که دولت ترامپ سعی كرد از فرصت استفاده كند تا اولا معضل حاد غرب، خصوصا اسرائیل، با جمهوری اسلامی بر سر مسئله هسته ای را حل و فصل کند. ثانیا با باجرا درآوردن تحریم اقتصادی "حداکثری" – که علاوه بر فشار بر حکومت اسلامی، تحمیل هر چه بیشتر فقر و فلاکت به کارگران است -- جنبش سوسیالیستی کارگری را به استیصال و انفعال بکشاند

 نمایش نخ نمای "مستند طراحی سوخته" در 19 ژانویه 2019 (29 دی 1397) یعنی یکسال پس از آغاز خیزش دیماه 96، هنگامیکه تحریمهای اقتصادی آمریکا به مرحله اجرائی رسیده بودند، به "اعترافات" زیر شکنجه اسماعیل بخشی، سپیده قلیان و علی نجاتی، یعنی فعالین کارگری اعتراضات هفت تپه اختصاص داشت. آنها از جمله به عضویت خود در حزب کمونیست کارگری ایران "اعتراف" کردند. این نمایش ابدا مصرف درون کشوری نداشت. فردای آن نمایش خیابانهای ایران با به سخره گرفتن "طراحی سوخته" از مردمی پر شد که خواهان آزادی بیقید و شرط زندانیان بودند. ارزش مصرف "طراحی سوخته" بهره وری از کارت "ترس غرب از عروج کمونیسم در ایران" بود. جمهوری اسلامی هر گاه میخواهد مردم را از اپوزیسیونش بترساند، از مجاهدین نام میبرد. اما هر گاه میخواهد غرب را با خود همراه کند، اپوزیسیون کمونیستی را برجسته میکند. تور جواد ظریف به اروپا و نشست او با وزرای خارجه اروپای واحد در فردای این نمایش از جمله با این نیت اتفاق افتاد که خطر کمونیسم در ایران و نقش ابزاری جمهوری اسلامی در سرکوب آنها را به غرب یادآوری کند

آنچه در چهل سال گذشته، مستقل از اینکه چه کسی در کاخ سفید نشسته است، بین ایران و آمریکا در جریان بوده است، حل و فصل دو کشمکش بوده است. اول کشمکشی بین بورژازی با جنبش سوسیالیستی کارگری است. کشمکشی بین طبقه سرمایه دار با طبقه کارگر است. در این کشمکش آمریکا و جمهوری اسلامی همسنگرند. آنها در ظرفیت منافع طبقاتی خود متحدانه علیه کارگر عمل میکنند. هر دو دولت ایران و آمریکا خواهان سرکوب و مهار جنبش سوسیالیستی کارگری در ایران اند. هر دو دولت ایران و آمریکا آگاهی کاملی از دینامیسم درون طبقه ای دارند، شم منافع طبقاتی شان بدون اینکه آنها را از نظر ساختار اداری، سیاسی و حکومتی به یکدیگر متصل یا وابسته کرده باشد، در کنار هم قرار میدهد. جمهوری اسلامی بخوبی از نقش ابزاری خود برای آمریکا آگاه است و تا کنون حداکثر استفاده ممکن را از این موقعیت برده است. بیجهت نیست که بعنوان مثال آقازاده های جمهوری اسلامی سر از آمریکا در میاورند. آمریکا "وطن دوم" حکام جمهوری اسلامی است. 

کشمکش دوم، مناقشات دو دولت بورژوائی آمریکا و ایران است. از آنجا که نقش ابزاری جمهوری اسلامی برای آمریکا در سرکوب جنبش سوسیالیستی در ایران بسیار مهمتر از از دست دادن 250 نفر از نیروهایش در لبنان یا 1000 نفر دیگر در عراق یا سقوط دِرُن اش است، آمریکا این خسارات را بجان میخرد. غرب میلیونها دلار برای حفاظت رشدی هزینه میکند، اما حتی اشاره ای به تحت پیگرد قانونی قرار دادن خمینی نمیکند چرا که حتی اعلان جرم علیه او بالانس روابطش با جمهوری اسلامی را بهم میریزد. روابط سیاسی – دیپلماتیک آمریکا با جمهوری اسلامی بدون خط قرمز نیست. آمریکا و آنهم نه دولت آمریکا بلکه متحد استراتژیکش، اسرائیل، نمیتواند جمهوری اسلامی هسته ای را بغل گوشش تحمل کند. چرا نمیتواند؟ 

باید توجه داشت که اولا غرب از انتگره شدن اقتصاد خاورمیانه به اقتصاد در هم تنیده سرمایه داری جهانی دست شسته است اما همزمان محتاج نفت خام خاورمیانه است. نفت تنها کالای حائز اهمیتی در خاورمیانه است که در اقتصاد جهانی انتگره شده است، نبض نفت با نبض سرمایه میتپد. این واقعیت تا كنون خود را دوبار در ابعاد جهانی به نمایش گذاشته است. بحران اقتصادی نیمه دهه هفتاد میلادی بدنبال تحریم فروش نفت و در ادامه افزایش چهارصد درصدی قیمت نفت سر برون کرد. محمد رضا پهلوی در آن تحریم شركت نكرد بلکه فروش نفت به غرب را افزایش هم داد. این تحریم كه بدنبال جنگ یوم كیپور 1973 رخ داد نقطه عطفی در حاشیه ای شدن گرایش سكولار مدرنیستی "جهان عرب" یا همان ناصریسم بود. مصر كه بزرگترین دولت عرب مخالف اسرائیل بود، پس از این جنگ توسط سادات از شوروی فاصله گرفت و به آمریكا نزدیك شد. اسلامیون در این مقطع به كمك عربستان سعودی، كه به "رهبر" تحریم فروش نفت به غرب تبدیل شده بود، به سمت متن سیاست رانده شدند. شوك دوم نفتی برخلاف مورد 1973 ناشی از اعتصاب كارگران نفت در انقلاب 57 بود. خواست ادامه فروش نفت كه در مذاكرات كارتر و خمینی مطرح شده بود، بخشا ناشی از یك بحران جاری نفتی در غرب در همان ژانویه 1979 بود. خمینی البته بقول خودش در فروش نفت عمل كرد و از فروردین 58 (مارس 79) تولید و صادرات نفت به سطح عادی برگشت تا اینكه بار دیگر بعلت شروع جنگ با عراق، تولید آن متوقف شد و به شوك نفتی در جهان دامن زد وقیمت نفت را یكبار دیگر افزایش داد.

پس، ثانیا، ثبات سیاسی خاورمیانه تا آنجائی برای غرب اهمیت دارد که متضمن صدور بدون وقفه نفت باشد. در مقایسه با خاورمیانه، ثبات سیاسی در خاور دور، آسیای جنوب و جنوب شرقی که به حوزه کار ارزان تمام دنیا تبدیل شده است اهمیت حیاتی برای سرمایه داری دارد. مادامکه نفت مورد نیازش را از خاورمیانه دریافت میکند، غرب همین امروز درغیاب اقتصاد ایران، عراق، سوریه، لیبی ، لبنان و یمن زندگی اقتصادیش را بدون هیچ دست اندازی ادامه میدهد اما غرب نمیتواند بدون بنگلادش یا اندونزی به حیات جاری اقتصادیش ادامه دهد. درست به همین دلیل "فشار حداکثری" به جمهوری اسلامی کک دنیا را نمیگزد چرا که عربستان سعودی كمبود تولید نفت ایران را جبران میكند. این واقعیت را در مقایسه با نقش اقتصاد یونان در نظر بگیرید. سه سال پیش غرب مدعی شد که جدائی یونان از سرمایه داری جهانی، كه حجم مبادلات بمراتب كمتری از ایران با دنیا دارد، جهان را به كام بحران عمیق اقتصادی فرو میبرد! فونکسیون دولتهای خاورمیانه ای برای غرب در دو چیز خلاصه میشود: سرکوب جنبش سوسیالیستی کارگری و تصمین فروش نفت. جنبش سوسیالیستی باید سرکوب شود چرا که اصل و اساس سرمایه را بخطر میاندازد یا دستكم نرخ دستمزد را بالا میبرد. باید توجه كرد كه جذابیت نفت خاورمیانه صرف وجود منابع طبیعی نیست بلكه هزینه تولید آن است. هزینۂ ده دلاری تولید یك بشكه نفت در ایران از پائین ترین هزینه های تولید آن در جهان است. علت اصلی چنین سطح نازلی از هزینه تولید نفت در ایران، وجود نیروی كار ارزان است. 


مذاکره کارتر با خمینی درست بر سر همین دو موضوع، سركوب ماركسیستها كه از جمله متضمن حفظ نیروی كار ارزان میشود و ثانیا ادامه فروش نفت بود. شرط لازم حمایت غرب از یک دولت در این منطقه، توانائی سرکوب فعالین سوسیالیست کارگری و فروش نفت است. پراگماتیسم غرب درست از همینجا ناشی میشود. برای غرب مهم نیست که مجری سیاستهای فوق، اسلام سیاسی است یا یك دولت سکولار سلطنتی یا یک حكومت چكمه پوش نظامی. اما شرط کافی برای حمایت تام و تمام غرب از یک دولت، برای انتگره کردن آن در اقتصاد جهانی، قابلیت متعارف بودن آن است. متعارف بودن به این معنا که نه تنها حکومت بدلیل وجود جنبشی سرنگون طلبانه بی ثبات نباشد که مورد تایید کلیت طبقه حاکم نیز باشد. جمهوری اسلامی حائز هیچیک از این دو شرط نیست. هم با یک جنبش سرنگونی مواجه است و هم گرایشات دیگر سرمایه داری آنرا بخاطر "بی لیاقتی" در بچرخش درآوردن سرمایه سرزنش میكنند. جمهوری اسلامی حكومت مطلوبی برای بحران سیاسی ـ حكومتی است. جمهوری اسلامی حکومت بحران است، حکومت سرکوب خشن انقلاب است. جمهوری اسلامی نه تنها در ایران که در هیچیک از کشورهائی که در آن نفوذ پیدا کرده است نمیتواند الگو باشد و نیست، نمیتواند حاکمیت متعارفی برقرار كند. در خود ایران نتوانسته است متعارف شود، جای دیگر پیش كش. آخر کدام ساختار اقتصادی – سیاسی، حكومتی و اداری امروز آن میتواند عامل جذب سرمایه تولیدی باشد؟ جمهوری اسلامی به هر كجا نفوذ كرده است، خود را كپی كرده است: دم و دستگاه فوق خشن و سركوبگرش را همراه با مافیای اقتصادیش بوجود آورده یا صادر کرده است. خاورمیانه همچنان از بحران حکومتی در رنج است و اسلام سیاسی جوابی به آن بحران نیست بلکه ادامه همان بحران بشکل دیگری است. نه آمریکا، نه اسرائیل و نه جمهوری اسلامی قصد حل بحران حکومتی در خاورمیانه را ندارند که هیچ خود نقش بسزائی درایجاد چنین بحرانهائی داشته اند. اسرائیل مشوق حماس در فلسطین بود، آمریکا مشوق خمینی شد، آمریکا مجاهدین افغان که شاخه ای از آن القاعده شد و زمینه را برای بوجود آمدن طالبان فراهم کرد را در کاخ سفید ساخت. آمریکا و سایر دولتهای منطقه، داعش و دهها گروه و فرقه تروریستی را ساختند، برخی را تعطیل كردند، برخی را حفظ و برخی را از یك محل به محل دیگرمنتقل کردند تا تعادلی بین اسلام سیاسی و قدرتهای منطقه ای بوجود بیاورند. صرف برقراری یک صلح پایدار در خاورمیانه برابر با مرگ اسلام سیاسی، برابر با پایان علت وجودی جمهوری اسلامی است. هیچكس نمیتواند اسلام سیاسی را هنگامیکه مجهز به بمب اتم شد کنترل کند. وقتی بزرگترین شاخه اسلام سیاسی اسرائیل را هدف قرار داده است، خواهان محو آن از نقشه دنیاست، دیگر آمریكا علیرغم نقش مفیدی که جمهوری اسلامی در سرکوب جنبش سوسیالیستی و فروش نفت به غرب بازی میکند، نمیتواند جمهوری هسته ای ایران را تحمل كند. این خط قرمز غرب با جمهوری اسلامی است. برای غرب حتی دخالتهای جمهوری اسلامی در منطقه ثانویه است. اگر نفوذ جمهوری اسلامی برای آمریکا در خاورمیانه اهمیت داشت، آمریکا هیچگاه داوطلبانه با خروج نیروهایش از عراق، آن کشور را دو دستی به جمهوری اسلامی هدیه نمیكرد.


از منظر غرب این تناقض، یعنی هم نیاز به جمهوری اسلامی و هم کشیدن زهر هسته ای آن، باید حل شود. چگونه؟ تلاش برای یافتن جواب این سوال آمریکا و اسرائیل را قریب به 17 سال به تکاپو انداخته است. ترور دانشمندان هسته ای، ارسال ویروس به کامپیوترهای مراکز تولید هسته ای و مذاکرات ده ساله ای که به تعهد برجام منتهی شد نتوانست جوابگوی این معما باشد. گزینه نظامی، یعنی بمباران مراکز هسته ای جمهوری اسلامی در تمام هفده سال گذشته روی میز آمریکا و اسرائیل بوده است. چرا آمریکا یا اسرائیل کاری که با یک اقدام ضربتی نظامی ظرف 2 ساعت از طریق انهدام مراکز هسته ای ایران قابل حل است را 17 سال است با توسل به انواع روشهای دیپلماتیک، تحریم اقتصادی، ترور دانشمندان، ویروس کامپیوتری، مذاکره یک دهه ای و تعهدی شکننده، کش و قوس داده اند؟ علت این درجه سعه صدر آمریکا این واقعیت است که آمریکا نه تنها خواهان سرنگون کردن جمهوری اسلامی نیست که حتی خواهان بی ثبات کردن آن هم نیست. حمله نظامی به مراکز هسته ای جمهوری اسلامی میتواند به گسترش تنش نظامی، بضرر جمهوری اسلامی تمام شود. در صورت وقوع چنین اتفاقی، آمریکا لزوما برنده نهائی نخواهد بود. اینكه در هنگامه مقابله نظامی با آمریكا ماشین سركوب جمهوری اسلامی در تقابلش با مردم به روغن سوزی بیفتد احتمالی واقعی است. در اینصورت شانس اینکه توده مردم جمهوری اسلامی را در وسط یک تنش ضربتی نظامی با آمریکا هدف قرار داده و سرنگون کنند وجود دارد. فعلا از اما و اگرهای این احتمال و پاتك های ممكن جمهوری اسلامی ــ مانند مذاكره اخیرش با چهار حزب ناسیونالیست كرد ــ برای لحظه ای صرفنطر كنیم. سربلند کردن یک جنبش سوسیالیستی از دل این تحرك کابوس آمریکا خواهد بود. آمریکا ترجیح میدهد بجای بی ثبات کردن جمهوری اسلامی، با فشار فرسایشی اقتصادی هم توده مردم معترض را از پا درآورد و هم جمهوری اسلامی را به تسلیم وادار کند. با داده های امروز، آمریکا به جمهوری اسلامی حمله نخواهد کرد. پابوسان حرم ترامپ برای چندمین بار با این واقعیت "تلخ" روبرو شدند.

آمریکا تنها در یک صورت بطور قطع تلاش خواهد کرد در تعیین حکومت در ایران بشکلی قهرآمیز دخالت کند. هنگامی که خطر سرنگونی جمهوری اسلامی توسط توده معترض مزدبگیر بالقوه شده باشد. در آنصورت آمریکا تلاش خواهد کرد "در سمت درست تاریخ" بایستد. اما از آنجا که آمریکا نفوذی روی جمهوری اسلامی ندارد آنچنان که مثلا روی شاه ایران یا مبارکِ مصر یا بن علیِ تونس داشت، دخالت آمریکا در ایران به دخالت آن در لیبیِ قذافی شباهت پیدا خواهد کرد. آمریکا حتما با سر و صدای زیاد تلاش خواهد کرد در بزنگاه سرنگونی جمهوری اسلامی فضا را با احتمالا یک حمله محدود نظامی به نیروهای جمهوری اسلامی بنفع دخالت خود تغییر داده و در تعیین سرنوشت فردای ایران تاثیر گذار باشد.

استراتژی آمریکا در رابطه با ایران، اما، مادامکه خطر سرنگونی جمهوری اسلامی قطعی نشده باشد، استفاده از ابزار فرسایشی تحریم اقتصادی است. استراتژی تحریم اقتصادی برخلاف آنچه دست راستی ها تلقی میکنند قرار نبوده و نیست که توده ناراضی از تحریمها را در یک جنبش سرنگون طلبانه علیه رژیم جمهوری اسلامی متشکل کند بلکه قرار است آنها را به استیصال و انفعال بکشاند. همزمان، تاثیر تحریم های اقتصادی "حداکثری" بر حکومت اسلامی قرار است جمهوری اسلامی را بدون مواجه شدن با یک طوفان سرنگون طلب به پای میز مذاکره بکشاند. فراموش نکنیم که علت ارسال ناوگانهای جنگی آمریکا بسمت خلیج فارس، جلوگیری از تهدیدات جمهوری اسلامی بود، تهدیداتی که بنوبه خود ناشی از تحریم نفت ایران است. بعبارت دیگر ارسال ناوگان جنگی جهت اجرائی کردن تحریمهای اقتصادی علیه جمهوری اسلامی بود. علتش مقدمه چینی برای حمله به ایران نبود. پروپاگاندای جنگی که بدنبال ارسال ناوگان آبراهام لینکلن بر سر آنتن ها آمد چاشنی چنین اقدامی بود. پروپاگاندا قرار بود قدر قدرتی و قلدری نظامی آمریکا را در تحمیل بدون تخفیف تحریمهای نفتی برخ جمهوری اسلامی بکشد. همانطور که تا کنون مشاهده کرده ایم تهی بودن بلوف ترامپ در "اگر ایران به منافع آمریکا ضربه بزند چنین و چنان میکنیم" با حمله جمهوری اسلامی به نفتکش های مختلف در خلیج فارس، زدن دِرٌن آمریکائی و توقیف نفت کش انگلیسی رو شد.

نهایتا، حتی اگر آمریکا و اسرائیل پس از طی کردن تمام مقابله های غیر نظامی نتوانند جمهوری اسلامی را از ادامه پروژه هسته ایش منصرف کنند، بمباران احتمالی مراکز هسته ای ایران، در آینده ای نه چندان نزدیک، هنگامی باجرا درخواهد آمد که جنبش سرنگونی زیر فشار تحریمهای اقتصادی – در زمانیکه زندگی روزمره توده مردم فلج شده است– منفعل یا در هر صورت بی خطر شده باشد. باینترتیب، بمباران مراکز هسته ای ثبات جمهوری اسلامی را بهم نخواهد زد. آمریکا روی سیاست "مهار دوگانه" حساب باز کرده است.

جمعبندی

۱) ایران از مقطع انقلاب ۵۷ تا کنون حامل یک جنبش قوی سوسیالیستی ضد حکومتی بوده است. این جنبش تا سرکوب خونین سی خرداد 60 علنی و وسیع در سطح کارخانه ها و محلات زندگی، در مدارس و دانشگاهها، در اماکن عمومی و خیابانها حضور داشت. پس از آغاز سرکوبهای 60، فعالیتها در سه عرصه مختلف به پیش رفتند. فعالین سیاسی به کردستان رفتند، حزب کمونیست تشکیل دادند، با جمهوری اسلامی مبارزه مسلحانه کردند، به عراق و سپس به غرب عقب نشینی کردند، احزاب جدیدی تشکیل دادند و... در تمام این دوران مشعل مبارزه سوسیالیستی کارگری را بلند نگه داشته جمهوری اسلامی را در هر کجا که بودند افشا کردند، با آن مقابله کردند و آنرا در تنگنا قرار دادند. جنبش کارگری در داخل ایران، در کف کارخانه ها و کارگاهها با شرایط و محیط متفاوتی روبرو بود. نه تنها شوراهای کارگری منحل و فعالین آن دستگیر، متواری یا کشته شدند که تشکل و اعتصاب ممنوع شد، چندین کانال مختلف جاسوسی از جمله شوراهای اسلامی بکار افتادند تا جو ارعاب را در محیط کار دائمی کنند. ایمنی کار حذف شد، قراردادهای سفید امضا رایج شد، افزایش حداقل دستمزد در سالهای 58 و 59 پس گرفته شد و... رهبران عملی جنبش سوسیالیستی اما در همین شرایط خوفناک پلیسی توانستند کارگران را در مجامع عمومی، در بزرگداشت روز جهانی کارگر، در اعتصاب برای پرداخت یا افزایش حقوق متشکل کرده بمقابله با جمهوری اسلامی بپردازند. علاوه بر دو عرصه فوق، جنبش سوسیالیستی خود را در دفاع از حق برابری زن و برگزاری 8 مارس روز جهانی زن، در دفاع از حقوق کودک و برپائی جشنواره آدم برفی، در تحرکات دانشجوئی بروز داد. این جنبش در کردستان تهاجمی تر بود زیرا کردستان هیچگاه تسلیم جمهوری اسلامی نشد. فعالین بیرق سوسیالیسم کارگری را در مراسمهای روز جهانی کارگر و اعتراضات و اعتصابات گوناگون برافراشته نگه داشتند.

۲) از یکسال منتهی به دیماه 96 تا کنون، ایران برای اولین بار پس از سرکوب خرداد 60 شاهد بروز علنی، مستقیم و بلا واسطه جنبش ضد سرمایه داری سوسیالیستی کارگران بوده است. حکم این جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی بمنظور برقراری حکومت سوسیالیستی شورائی است

۳) جنبش سوسیالیستی کارگری جاری مرکز ثقل تمام کشمکشهای اصلی سیاسی از جمله کشمکش آمریکا با جمهوری اسلامی بر سر مسئله هسته ای است.

۴) بخاطر حضور بالقوه جنبش سوسیالیستی کارگری در ایران، غرب و در راس آن آمریکا نه تنها خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی نیست بلکه حتی تمایلی به بی ثبات کردن حکومت اسلامی در ایران ندارد.

۵) آمریکا و غرب پیش و بیش از آنکه مخالفتی با جمهوری اسلامی داشته باشند، متحد طبقاتی جمهوری اسلامی در ضدیت شان با جنبش جاری سوسیالیستی کارگری در ایرانند

۶) جمهوری اتمی اسلامی خط قرمز غرب در حمایتش از جنبش بغایت مرتجع اسلام سیاسی است. جنبش و حکومتی که خود نقش بسزائی در عروج و بقدرت رساندنش داشته است.

۷) استراتژی آمریکا برای مقابله همزمان با جنبش سوسیالیستی کارگری — در ایران ۸۰ میلیونی که بقول فوکویاما بخاطر غلیان یک "انقلاب اجتماعی در زیر پوست جامعه" ثبات ندارد— وخنثی کردن پروژه ساخت بمب اتم جمهوری اسلامی، بزانو در آوردن هر دو از طریق اعمال فشار فرسایشی و طاقت فرسای تحریم‌های اقتصادیست. لازم به تاکید است که کمر کارگران حتی بدون تحریم اقتصادی زیر فشار طاقت فرسای مالی شکسته شده بود. تنگنائی که تحریم اقتصادی بر زندگی کارگر میافزاید تاثیر دو گانه دارد. اولا کمبود مایحتاج زندگی باعث افزایش نجومی قیمتها میشود. در تیرماه امسال نرخ تورم به 40 درصد رسید. کمبود دارو میتواند عوارض جانی برای بیماران داشته باشد. ثانیا، جمهوری اسلامی از این تحریمها برای افزایش هجوم به ابتدائی ترین سطح زندگی کارگر استفاده خواهد کرد. حسن روحانی با وقاحتی که فقط از ملایان میلیاردر جمهوری اسلامی برمیاید، خواستار قانونی کردن بیگاری کارگران شده است. کارگر باینترتیب در زیر منگنه ای قرار خواهد گرفت که از یکسو جمهوری اسلامی و از سوی دیگر تنگناهای حاصل از تحریم اقتصادی آمریکا او را خرد میکند.

۸) آمریکا در دو صورت ممکن است به جمهوری اسلامی حمله محدود نظامی کند: الف) برای نابودی مراکز هسته‌ای، هنگامی که کارگران زیر منگنه خرد کننده استثمار شدید جمهوری اسلامی و تحریم‌های اقتصادی باستیصال کشیده شده باشند یا ب) برای مهار انقلاب، زمانیکه خطر سقوط جمهوری اسلامی بدست این جنبش آنی و قطعی شده باشد-

نتیجه گیری

تا هنگامیكه آمریكا در تحولات سیاسی ایران نقش بازی میكند لازم است ما ماهیت رابطه اش در این تحولات را بدقت زیر ذره بین ببریم. باید توجه داشت که اولا در یک تحلیل پایه ای، آمریكا و جمهوری اسلامی رابطه ای درون طبقه ای دارند، منافع مشترك و دشمن مشترك دارند. مادامكه طبقه كارگر و خصوصا جنبش سوسیالیستی در مقابل جمهوری اسلامی قرار گرفته است، اولویت آمریكا در ایران حمایت از جمهوری اسلامی علیه خطر سوسیالیسم است. آمریكا در این ظرفیت نه تنها مخالف رژیم اسلامی نیست كه حتی حاضر به بی ثباتی آن هم نیست. ثانیا در جدال بر سر مهار هسته ای جمهوری اسلامی و همزمان مهار جنبش جاری سوسیالیستی كارگری در ایران، سیاست آمریكا مهار دو طرفه است: هم تضعیف جنبش سوسیالیستی از طریق بگروگان گرفتن سفره کارگر و هم بزانو در آوردن جمهوری اسلامی بدون اینكه اولی توان غلبه بر دومی را داشته باشد. اینها البته نیت آمریكاست. سیاست را نیت ها تعیین نمیكنند. عمل تعیین میكند. ما در مقابل این مجموعه چه میتوانیم بكنیم؟ سوال این است!

بنظر من، نیروهای سوسیالستی در جامعه لازم است عین واقعیت رابطه دولتهای آمریکا و ایران را رو به کارگران بازگو کنند. بدون یك شناخت عینی از آنچه در مقابل ما قرار گرفته است امكان یافتن راه حلهای مقابله با آن هم ممكن نیست. لازم است نشان دهیم که دولتهای آمریکا و ایران بخاطر منافع مشترک طبقاتی خود در سرکوب کارگر، در سرکوب جنبش سوسیالیستی کارگری متحد یکدیگرند. عکس این رابطه نیز صادق است. وقتی کارگران نفت علیه حکومت شاه دست به اعتصاب زدند، عملا هم اقتصاد حکومت شاه را فلج کردند و هم ضربه ای به سرمایه داری جهانی زدند. دولت آمریکا مانند جمهوری اسلامی و قبل از هر مناقشه ای با جمهوری اسلامی، دشمن جنبش سوسیالیستی کارگری در ایران است. آمریكا، جمهوری اسلامی را بعنوان یك پدیده خارجی نگاه نمیكند و به این معنا، درست برخلاف انچه نیروهای موسوم به ضد امپریالیست مدعی آن هستند، رابطه اش با جمهوری اسلامی رابطه ای بر حسب "غارت" و چپاول یكی از دیگری نیست. آنچه هر دو دولت خواهان سهمی از آن هستند، دسترنج كارگر است. حكومتی بشدت خشن و مستبد لازمه خاموش کردن كارگر و باینترتیب بهره برداری از کار ارزان در ایران است. شناخت رابطه درون طبقه ای دولتهای آمریكا و ایران همچنین ما را از مردم فریبی های چپ و راست مصون میكند. پوچی این تصور كه گویا جنبش سوسیالیستی میتواند بر سر سرنگونی طلبی منفعت مشترکی با دولت آمریكا داشته باشد یا بتواند از "شكاف دولتها" بنفع خود استفاده كند، بارها باثبات رسیده است اما تا زمانیكه آمریكا بهر شكلی خواهان تاثیرگذاری در ساختار حكومتی در ایران است، توهم پراكنی یا مردم فریبی از این جنس تداوم خواهد یافت. 

ما لازم است بجای افتادن بدنبال نخود سیاه جنگ، اولا مخالف هر نوع تحریم اقتصادی باشیم که سفره کارگر را هدف قرار داده باشد. این وجه مهمی از مبارزه ماست. این حلقه ای است که بشکل بلافاصله کمونیستها را به زندگی اجتماعی و سیاسی کارگر در ایران گره میزند. کمونیستها اما تا زمانیکه در تله "اگر جنگ بشود" گرفتار شده باشند، به گمراهه میروند. ثانیا سرنگون کردن جمهوری اسلامی فقط بدست ماست. اما علاوه بر مبارزه علیه جمهوری اسلامی لازم است منتقد رابطه ای باشیم كه اسلامیون را برای سرمایه جهانی مطلوب كرده است. یک راه رسیدن به صلح پایدار و حکومت با ثبات در خاورمیانه این است که خود توده مردم حکومت را بدست بگیرند. باین منظور، اینکه ما چه میخواهیم جایگزین جمهوری اسلامی کنیم اهمیت پیدا میکند. بر خلاف اپوزیسیون بورژوائی، ما بضاعت مخالفت صرف با رژیم اسلامی را نداریم بلکه لازم است در كنار نقد و اعتراض، مُبَلِغ وجه اثباتی مناسبتی كه برای برقراری آن مبارزه میكنیم باشیم. كارگران هفت تپه و مشخصا اسماعیل بخشی نهال چنین گفتمانی را كاشتند: خواست حكومت شورائی را بصورت گسترده ای در جنبش كارگری مطرح كردند.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

در محکومیت تحریمهای اقتصادی آمریکا

علت انتخاب نرگس آبیار به عضویت در آكادمی اسكار

نمودار نرخ حداقل دستمزد به دلار در 40 سال گذشته