زیر پوست كلن

تروریسم "نرم" اسلامی و سازماندیده شده علیه زنان در غرب سالهاست كه در جریان است اما چون هدفش زنان مهاجر و پناهنده از كشورهای اسلامزده بوده است كمتر جلب توجه كرده اند. اسلامیون تا همین امروز تا حدودی موفق به جا انداختن حجاب، برقراری پلیس نهی از منكر در این و آن شهر، برقراری دادگاههای ضد زن شریعه و "جا انداختن" قتلهای ناموسی در كشورهای غربی شده اند. حملات اخیر در كلن و سایر شهرهای اروپائی ممكن است یك اقدام سازماندهی شده توسط ارگانهای سیاسی اسلامیون، رو به كل زنان در غرب بوده باشد. این فرضی معتبر است اما این تنها سناریوی ممكن نیست. برخورد با یك حمله سازماندهی شده و منفك از جامعه بسیار ساده تر از برخورد به شكلی از زن ستیزی است كه نفوذ اجتماعی دارد. این دومی را باید بیشتر زیر ذره بین برد و برایش راه حل پیدا كرد.


از آنجا كه آزار جنسی مختص اسلامیون نیست، این معضل توسط فمینیستها تا حد خصلت ژنتیكی و جهانشمول مردان كش داده شده است تا اسلامیون را از زیر تیغ برهاند. فمینیسم اولا نمیتواند به این سوال ساده پاسخ دهد كه اگر آزار جنسی ناشی از ژن مردان است چرا این پدیده در كشورهای اسلامزده بسیار معمول تر از كشورهای غربی است؟

ثانیا، صرف فرضیه فمینیستها قادر به پاسخگوئی به معضل، چه در یك قالب جهانشمول و چه در قالب خاص اسلامی، نیست. اگر آزار جنسی ناشی از ازدیاد  تستاسترون در مردان است پس تنها راه حل، از بین بردن فیزیكی مردان است! یعنی حرف مفت. آنچه برخی از فمینیستها در پوشش "مرد سالاری" مطرح میكنند در اصل مرد ستیزی است. مرد سالاری اما پدیده ای اجتماعی است كه بدرجات زیادی به قدرت سیاسی حاكم گره میخورد. تفاوت فاحشی بین سوسیال دمكراسی در سوئد و حكومت متوحش جمهوری اسلامی ایران وجود دارد. در اولی دولت مجری قوانینی است كه حقوق برابر زنان با مردان را تضمین میكند.(حقوقی كه حاصل دو قرن مبارزه برابری طلبانه، خصوصا جنبش برابری طلب سوسیالیستی، است.) در دومی حكومت اسلامی مجری قوانین تبعیض جنسی  است. درجه خشونت به زنان انعكاسی از نوع حاكمیت سیاسی بر جامعه است. در سوئد اگر مردی به همسر قانونیش و در بستر مشتركشان سكس تحمیل كند، تجاوزگر محسوب شده، ممكن است بعنوان یك مجرم جنائی راهی زندان شود. در عربستان سعودی وقتی به زنی تجاوز گروهی میشود، از دید شیوخ حاكم مردان متجاوز خلافی مرتكب نشده اند. زن قربانی حبس میشود و شلاق میخورد. در ایران اگر زنی مرتكب زنا شود ممكن است سنگسار شود.

ثالثا، دست بر قضا كسیكه میتواند رابطه حاكمیت سیاسی با خشونت به زنان، خصوصا خشونت جنسی، را ببیند میتواند برای تمام سناریوهای مختلف ــو در هر گوشه دنیا ــ كه باعث ایجاد خشونتی علیه زنان میشود راه حل داشته باشد. چه این خشونت جنسی دسته جمعی به زنان در هند باشد یا تجاوز به دختران در خوابگاههای دانشگاههای آمریكا یا تجاوز سیستماتیك در جنگهای پایان ناپذیر در كنگو یا در حرمسراهای شیوخ عربستان یا زندانها و خیابانهای جمهوری اسلامی یا در مركز شهر كلن. انعكاس اجتماعی قوانین حاكم، یعنی نحوه برخورد قدرت سیاسی حاكم به زنان، عامل اصلی خشونت و آزار جنسی به زنان است.  به همان نسبت كه حاكمیت ضد زن تر است خشونت و آزار جنسی سیستماتیك به زنان بیشتر میشود و آزار جنسی مردان علیه زنان در جامعه وسیع تر میشود. جواب "در همه جا به زنان خشونت میشود" بسادگی این است كه باید در همه جا و صرفنظر از علت، ریشه خشونت به زنان را خشكاند. در مورد مشخص حملات اخیر در كلن و سایر شهرهای اروپائی در شب سال نو، ریشۀ خشونت و آزار جنسی به زنان ١) حاكمیت قوانین و عرف اسلامی در خاورمیانه و شمال آفریقا و ٢) تشویق غرب به ایجاد گتوهای اسلامی در كشورهای غربی تحت پوشش تعدد فرهنگی است. حاكمیت اسلامی هم بشكل قانونی، هم در شكل تروریسم سازمان یافته جنسی علیه زنان، و هم در اشكال گوناگون اجتماعی، از جمله شیوه تربیتی، مقصر است. باید ریشه اسلامی بودن این رابطه مردسالارانه و زن ستیز را چه در شرق و چه در غرب خشكاند.

علاوه بر تاثیرات بلافاصله حاكمیت قوانین اسلامی كه در بالا اشاره شد، یكی از عوارض غلبه عرف اسلامی كه كمتر مورد توجه قرار گرفته است و در رابطه با اوباش مهاجم شب سال نو نیز صدق میكند محرومیت جنسی جوانان است. محرومیتی كه ضربدر زن ستیزی میشود. بهترین مثالی كه در اینمورد میتوان زد استفاده داعش از محرومیت جنسی جوانان برای سربازگیری است. شبكه خبری سی بی سی در كانادا گزارشی از یك مصاحبه با داعشیان فراری در تركیه پخش كرد كه در آن این جوانان اقرار میكنند كه با وعده سكس به آنها از طریق ازدواج جذب دولت اسلامی شدند. این جوانان هیچ راه "مشروع" دیگری برای داشتن یك رابطه جنسی ندارند. محرومیت جنسی در امتزاج با زن ستیزی یكی از دیگر از عوامل برخوردهای لمپنی و سكسیستی بخشی از جوانان كشورهای اسلامزده، چه در داخل خاورمیانه و شمال آفریقا و چه امروز در اروپا، است.

سومین شكل زن ستیزی اسلامی در خود غرب تولید میشود و ابراز وجود میكند. هر ملا یا شیخی با استفاده از انتساب لقب "مسلمان" از طرف دول غربی به هر بنی بشری كه در خاورمیانه و شمال آفریقا بدنیا آمده است، از این لقب استقبال كرده مدعی "رهبری مسلمانان" میشود، خواهان برقراری "فرهنگ اسلامی" در غرب میشود. ملا و شیخ برای برقراری فرهنگ اسلامی خواهان تاسیس مدارس اسلامی میشوند. در این مدارس اسلامی زن ستیزی در قالبهای كنكرت آموزش مستقیم قران، جداسازی جنسیتی، تحمیل حجاب به كودكان و حذف آموزشهای جنسی از كتب و كلاسهای مدرسه تعلیم داده میشود. در كانادا اسلامیون تا آن حد پیش رفتند كه تصور كردند با بپا كردن غوغائی در یك گتوی اسلامی در شهر تورنتو میتوانند آموزش روابط جنسی را از مدارس آن مملكت حذف كنند كه (فعلا) موفق نشدند. غرض اینكه علت تولید جوانان اوباش زن ستیز اسلامی در غرب، نفوذ سیاسی ـ اجتماعی اسلامیون است كه در وسط كشورهائی كه آزادی روابط جنسی نُرم جامعه است، جوانانی را میپرورانند كه  محرومیت جنسی دارند، ازآزادی روابط جنسی متنفرند و آموزشهای زن ستیز اسلامی دیده اند. این را در كنار فقری كه باعث ساعات كار طولانی نوجوانانی كه یاد گرفته اند برای مقابله با هر اجحافی فریاد "اسلام هراسی" سر دهند بگذارید. نوجوانان و جوانانی كه در ادامه دست به تشكیل گروههای گانگستری بر حسب تعلق مذهبی میزنند. اینها پتانسیل سرباز داعش و القاعده شدن را دارند، پتانسیل دست زدن به اوباشگریهائی نظیر آنچه در كلن رخ داد را دارند. اسلامیون در ایجاد گتوهای منزوی اسلامی در غرب از ابزارهائی استفاده میكنند كه دول غربی در سینی طلا به آنها تقدیم میكنند. این شیوه كاركرد صنعت مذهب اسلام در غرب امروز است. صنعت مذهب مثل هر صنعت دیگری مجموعه ای از ابزار و تشكیلات دارد، مهندسی میشود، رسانه دارد و حمایت مالی میشود. این صنعت از طرف دولتهای غربی و اسلامی حمایت میشود و اسلامیون در دولتهای غربی لابی دارند. آنها مراكز فیزیكی تجمع و آموزش و تربیت اسلامی، از قبیل مساجد، مراك "فرهنگی" و "آموزشی" و دادگاههای شریعه دارند.

منفعت غرب در مسلمان خواندن مردم چیست؟ علاوه بر ایجاد یك لشگر كار ذخیره و ارزان در زاغه های اسلامی در غرب، حاكمین كشورهای غربی از مذهب، از اسلام مشخصا، استفاده سیاسی میكنند. یكی از موارد استفاده ابزاری محدود كردن آزادیها و حقوق مدنی و پس گرفتن امتیازاتی است كه كارگران در غرب به دولتها تحمیل كرده اند. اسلام پناهی شاید بهترین مهملی است كه دولتهای غربی باین منظور بكار میبرند. مهملی كه به كمك آن میتوان با رضایت خاطر قربانی، اتحادیه های كارگری وابسته به احزاب حاكم و سازمانهای چپ پرو اسلامی، آزادیها و حقوق مدنی را محدود كرد. فدا كردن حقوق زنان برای حفظ حق پناهندگی آخرین نمونه از زیر پا گذاشتن حقوق مدنی در غرب با رضایت خاطر چپ و فمینیستها بود. دولت و پلیس و رسانه ها با تعویق در گزارش اخبار مربوط به حملات اوباش به زنان چنین وانمود كردند كه در این دو قطبی كاذب، حق پناهندگی برایشان اولویت داشت. در ادامه دیدیم كه سازمانهای چپ نیز همین خط را پیش گرفتند.

فاشیسم در متن سیاست
دلیل اصلی حكام در مخفی كردن اخبار خطر "تشنج" در جامعه و حمایت آنها از پناهندگان نبود. همانطور كه رئیس پلیس یكی از شهرهای سوئد اعلام كرد علت اختفای اخبار حملات به زنان اینبود كه نمیخواستند حزب راست افراطی دموكراتهای سوئدی تقویت شود. این واقعیت كه احزاب دست راستی در دهه گذشته از حاشیه به متن سیاست رسیده اند و تا كنون تاثیرات معینی بر بافت حكومتی در غرب گذاشته اند، دلیل اصلی مخفی كاری پلیس و دولت بود. در صورت تقویت احزاب دست راستی، حزب سوسیال دمكرات سوئد همانند حزب دمكرات مسیحی خانم مركل حاشیه ای میشوند. نگرانی حكام تخته شدن دكان حزبشان بود.

درصد آرا
حزب
٢٦
Swiss People's Party
٢١
Danish People's Party
٢٠
New Flemish Alliance, Belgium
٢١
Danish People's Party
١٨
Finns Party, Finland
١٦
Progress Party, Norway
١٣
National Front, France
١٣
Sweden Democrats
١٣
UK Independence Party
٣٧
Law and Justice, Poland
٧
Attack, Bulgaria
٧
Golden Dawn, Greece
٢٠
Jobbik, Hungary
٤٣
VMRO-DPMNE, Macedonia
پابپای رشد اسلامیون در غرب، ناسیونالیسم افراطی یا همان فاشیسم در اروپا و آمریكا نیز گام به گام خودش را در متن سیاست، بعنوان بخشی از دم و دستگاه حاكم مستحكم میكند. تا چند سال پیش احزاب راست افراطی در اروپا و آمریكا در حاشیه سیاست بودند. از پایان جنگ دوم جهانی تا همین چند سال پیش اگر در یك انتخاباتی سر و كله اولترا راستها در پارلمان پیدا میشد، این پدیده گذرا بحساب میامد و واقعا هم همینطور بود. بحرانهای مالی و ركود اقتصادی مزمن چندین ساله اخیر در بافت طبقه حاكم تاثیر گذار بوده است. احزاب سنتی نمیتوانند همان روضه های قدیم را در دوره هائی كه اقتصاد و سیاست جواب رادیكال میطلبند بخوانند. آن احزاب بدرد دوران "ثبات" سرمایه میخورند. طولانی شدن ركود اقتصادی احزاب متناسب این دوره را طلب میكند. امروزه احزاب راست افراطی در جامعه نفوذ قابل ملاحظه ای پیدا كرده اند. این حدس نیست، فاكت است. به آمار جدول مقابل كه درصد رای مردم به احزاب  راست افراطی را نشان میدهد توجه كنید. وقتی آرا مردم به این احزاب به درصدهای دو رقمی یا نزدیك به آن میرسد، صرفنظر از اینكه این احزاب چه تعداد نماینده به پارلمانها میفرستند، به این معناست كه این احزاب حاشیه ای نیستند. در متن سیاستند. بخشی از دم و دستگاه حاكمه اند. با هر انتخاباتی ارقام محبوبیت آنها بالاتر میرود، جای پای فاشیستها محكمتر و احزاب سنتی محافظه كار، لیبرال و سوسیال دمكرات به حاشیه رانده میشوند. این پدیده در آمریكا به دلیل  دو حزبی بودن سیستم پارلمانتاریستی در آنجا، از درون حزب جمهوریخواه و كاندیداتوری ترامپ سر بلند كرده است.   یكی از شاه بیتهای این احزاب در توجیه لزوم خود، عملكرد اسلامیون ــ كه البته بیان راسیستی "مسلمانان" بخود میگیردــ است. از طرف دیگر اسلامیون نیز از حملات فاشیستها ارتزاق میكنند. این همان دوقطبی عشق و نفرت است. دو نیروی فاشیست، یكی اروپا محور و دیگری اسلامی با تنفر از همدیگر در عین حال باعث تقویت یكدیگر میشوند.

در خاتمه
نقد و افشای اسلامیون، دولتهای غربی، چپ پرو اسلام سیاسی و راسیستها، در متن آزارهای جنسی اخیر، الزامی است اما كافی نیست. در نهایت  باید كار اثباتی كرد. تشكیل سازمانهای پناهجوئی كه انعكاس حقیقی خواست پناهجویان است، ضد راسیسم و ضد اسلامیسم و برابری خواه است، خود را در امتزاج با تشكلات ضد اسلام سیاسی چپ و جنبش برابری طلب زنان میبیند، باید انتهای پروسه نقد و نیرو گیری باشد.

خلاف جریان رفتن در غرب كار ساده ای نیست.  جریان اصلی شامل لشگر عظیمی از دولتها، رسانه های غول پیكر، سازمانهای اسلامی و سازمانهای چپ پرو اسلامی میشود. نقد خلاف جریان در نتیجه باید همه جانبه، آبدیده و محكم باشد و به این ترتیب خواست توده پناهنده و زنان را نمایندگی كند. این نقد باید بتواند در میان همنظرانش پژواك یافته و در كوتاه مدت به نیرو تبدیل شود.

همچنین، تمام خواستهای جنبشی كه قرار است براه افتد را از همان اول باید مطرح كرد. بنظر من مقابله با هویت تراشی مذهبی، پایه ای ترین خواست این جنبش است. این مقابله چه در اشكال مختلف نقد و چه در شعارها و خواستها میتواند منعكس شود: "ما همه انسانیم" (در مقابل "ما همه مسلمانیم")، "هویت مذهبی الغا باید گردد"، "تعدد فرهنگی جواز گتوسازی"، "مسجد نمیخواهیم، دیسكو میخواهیم"، "مدرسه اسلامی، پرورش داعشی است"، "فرهنگ اسلامی = زن ستیزی" و بسیاری دیگر، كه تا بحال برای گسترششان عرقها ریخته شده است، لازم است امروز خیلی كنكرت و منسجم در جلوی چشم همگان قرار بگیرند. مانند هر حركت توده ای خلاف جریان، براه انداختن چنین جنبشی بواقع كاری هركوله ایست. باید نیرو گرفت. هسته اولیه این نیرو میتواند متشكل از بخشی از پناهنده ها، انسانهای شریف ساكن غرب، تشكلات رادیكال كارگری و زنان باشد. نقد ما میتواند نقش اتصال این نیروها را بازی كند.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

نمودار نرخ حداقل دستمزد به دلار در 40 سال گذشته

مردم عقبمانده یا حاكمیت ارتجاعی؟

در محکومیت تحریمهای اقتصادی آمریکا