درباره کمپین "نه به جمهوری اسلامی" (3)

 


 

منصور حکمت میگوید بحث سلبی و اثباتی بحثی بر سر یک متد است. میدانیم که این متد بر بنیاد نظری تفکیک سلب از اثبات نهاده شده است. اما صرفنظر از مبانی نظری این بحث، متد سلبی و اثباتی قرار است ما را به چه اهداف عملی برساند. سلبی ابزار چیست؟ اصولا نقطه عزیمت حکمت برای فرمولبندی این متد چیست؟ حکمت میگوید: «میتوانیم به شيوه سلبى رهبرى کنيم و قدرت را با آن بگيريم.» (جنبش سلبی و اثباتی) پس مسئله بر سر کسب قدرت سیاسی است. برای کسب قدرت سیاسی باید رهبر "جنبش" شد. کدام جنبش؟ جنبش سرنگونی. چرا جنبش سرنگونی و چرا جنبش (سوسیالیستی) کارگری نه؟ برای اینکه جنبش سرنگونی عینیت دارد، خواست "مردم" است:« اگر جامعه ايران حاضر نباشد تا شعار "جمهورى اسلامى نه" برود، من و شما نميتوانيم به زور با هيچ شعار اثباتى بِبَريمش. ميگويد نميآيم!» (همانجا) آیا جامعه ایران حاضر نیست با شعار اثباتی ما، سوسیالیسم، همراه شود؟ از گوینده عبارت «زیپ پوست هر انسان شریف و منصفی را بکشی یک سوسیالیست از توش می آد بیرون» (سخنرانی در استکهلم) حال میشنویم که:«توده‌ها همه‌شان با هم سوسياليست نميشوند، با شعارهاى اثباتى بقالها سوسياليست نميشوند، با شعارهاى اثباتى ما کارمندها سوسياليست نميشوند، با شعارهاى اثباتى ما مهندسها سوسياليست نميشوند به احتمال قوى بيشتر کارگران سوسياليست نميشوند.»! (سلبی و اثباتی) حکمت پیشتر از این نیز در "باز هم در باره شعار جمهورى سوسياليستى ايران" گفته بود: «جاى ترديد است که جنبش شورايى يک تجربه و خاطره زنده در ميان توده‌هاى طبقه کارگر و مردم باشد.»

 

پس صورتمسئله روشن است. لازمـه ی کسب قدرت سیاسی برای حزب کمونیست کارگری رهبری جنبش سرنگونی است. حککا برای نیل به این هدف نمیتواند با اتکا به شعار اثباتی "جمهوری سوسیالیستی" به رهبری ارتقا یابد چون توده مردم علیرغم اینکه همگی در زیر پوست شان سوسیالیست هستند، ظاهرا روی پوست سوسیالیست نیستند و نمیشوند و سوسیالیسم را بعنوان جانشین حکومت اسلامی نمیخواهند. حال اگر مردم حاضر نیستند با شعار اثباتی ما همراه شوند، الزما ما باید با آنها همراه شویم. راه دیگری نیست. برای اینکه ما همرنگ جماعت شویم لازم است سوسیالیسم را بایگانی کنیم، یا حداقل آنرا از انظار دور نگه داریم. متد سلبی – اثباتی قرار است در توجیه این شیوه کار فعال شود، که "ما" را قانع کند مبارزه به دو بخش تقسیم میشود، سلبی و اثباتی. سلبی یعنی آنچه مردم میخواهند و اثباتی یعنی آنچه ما سوسیالیستها میخواهیم. آنچه ما میخواهیم شدنی نیست چون مردم آنرا نمیخواهند. حال که ما میدانیم چه میخواهیم (کسب قدرت سیاسی) و میدانیم جنبشی که قرار است رهبر آن شویم چیست (جنبش سرنگونی)، کلید حل معمای ارتقا به رهبری متد سلبی است. با اتکا به این متد میدانیم "نه به جمهوری اسلامی" که شعاری سلبی است خواست مردم است. پس با تبلیغ "فقط شعار مرگ بر جمهوری اسلامی" ما پتانسیل ارتقا به رهبری مردم در جنبش سرنگونی را خواهیم داشت:

 

«بايد ديد مردم چگونه به شما اجازه ميدهند که قدرت را بگيريد، با شما ميآيند و چه کار بايد کرد که با شما بيايند؟ من روى اين جنبه است که ميگويم اگر در راديو و تبليغاتمان بگوئيم فقط شعار مرگ بر جمهورى اسلامى کافى نيست، بلکه مردم بايد شعارهائى هم بدهند که چه ميخواهند، به نظر من ما داريم به اين ترتيب مردم را گمراه ميکنيم. مرگ برجمهورى اسلامى کافى است! آيا واقعا اگر بشنويم که در اين دانشگاه و آن محله و اين و آن کارخانه شعار مرگ برجمهورى اسلامى بلند شده است، کافى نيست؟ ... شعار ما را دارند ميدهند. الان فقط مائيم که ميگوئيم مرگ بر جمهورى اسلامى، حميد ميگويد آنوقت آنها همه ميآيند اين شعار را ميگويند. باشد، تمام قضيه اين است، تمام قضيه هژمونى همين است.» همانجا

 

در اینجا حکمت تاکید موکدی بر آژیتاسیون حول شعار "مرگ بر جمهوری اسلامی" دارد. از دید او شعار سلبی شعار کافی برای کسب هژمونی در جنبش سرنگونی است

 

حکمت:« جمهورى اسلامى از اول نگفت که ميآيم گردن ميزنم. با وعده برقرارى قسط و عدالت اسلامى مجاهدين و شريعتى چى‌ها آمد. گفتند با صلوات نان را به خانه‌ها تحويل ميديم. حاصل فروش نفت را تقسيم مى‌کنيم و با ماشين آدمها را ميبريم فرودگاه! [اینکه وعده های اثباتی است] واقعا اينطور به مردم ميگفتند. مردم، بهترين نوع مخلوقات طبيعتند که ميتوانند سر خودشان کلاه بگذارند... مردم است، انسان است. هيچ غريزه‌اى براى دفاع از خود ندارد، ميتواند سر خودش کلاه بگذارد اگر خيال کند آن پديده‌اى که ميخواهد به کامش رود به نفعش است، ممکن است خودش را به آتش بياندازد. مردم خودشان را مجاب ميکنند که آن خواستى را که تو دارى، ميخواهند، اگر فکر کنند آن پديده‌اى را که نميخواهند، تو ميتوانى برطرف ‌کنى. اين تمام قضيه است.»

 

 بسیار خب، با اطلاع از روانشناسی اجتماعی "سر خود کلاه گذاشتن مردم" قرار است ما چه نتیجه ای بگیریم؟

 

حکمت ادامه میدهد:«و اينکه مردم متوجه شوند که تو نه فقط ميخواهى، بلکه توان آنرا هم دارى. به نظر من مشکلى که ما با انقلاب آتى داريم، ناباورى مردم به کمونيسم است. ناباورى به کمونيسم نه به مثابه ايدئولوژى، که خيليها و دشمنان ما عليه آن و در دفاع از بازار آزاد گفتند و تبليغ کردند که کمونيسم به پايان رسيد و غيره. منظورم ناباورى به کمونيسم به عنوان يک جنبش است که آيا ميتواند بزند، بگيرد و در قدرت بماند. اينکه ما را در ذهن مردم از شخصيتهاى جونيور و شريک کوچک سياست به نفر اصلى و سينيور در صحنه سياسى تغيير دهد.

 

در نتیجه من به جاى شعارهاى اثباتى و تحلیلهاى اثباتى و اندازه‌گیرى و بودجه‌بندى سوسیالیسم، رهبران متعدد و سرشناس را پیشنهاد میکنم. به جاى شعارهاى چه باید بکنیم، نیروى نظامى قوى را پیشنهاد میکنم، به جاى خیلى کارهاى دیگر رادیوى قوى و چند ساعته را پیشنهاد میکنم. تلویزیون را پیشنهاد میکنم. شهرت هر چه بیشتر حزب را پیشنهاد میکنم. بگذارید مردم مقایسه کنند. مردم مقایسه کنند اینها میتوانند حکومت کنند.» همانجا

 

حال اگر سه نقل قول بالا را پشت سر هم بخوانیم، اسلامیها اول بدروغ وعده رفاه به توده مردم دادند، مردم با علم به دروغ بودن وعده ها آنها را باور کردند چون مخلوقاتی هستند که برای رسیدن به خواسته ها یشان حاضرند سر خودشان را کلاه بگذارند. خواسته مردم رفتن شاه بود و چون خمینی فقط میگفت "شاه باید برود" در او توان براندازی شاه را دیدند. حال با توجه به تجربه براندازی شاه، مردم باید به ما کمونیستها باور بیاورند، نه به سوسیالیسم و برابری طلبی مان بلکه آنها لازم است در ما بییند که ما میتوانیم جمهوری اسلامی را بیندازیم. پس بجای اینکه بگوئیم چه کسی هستیم و چه میخواهیم، لازم است برویم ارتش و رسانه و شخصیت درست کنیم تا ثابت کنیم که میتوانیم جمهوری اسلامی را بیندازیم. وقتی مردم به توانائی مان باور کردند، هر چه بهشان بگوئیم باور میکنند.

 

آیا رضا پهلوی، مشروطه و جمهوریخواهان، دوم خردادیها با آن قدمتشان در این پروسه، عبداله مهتدی و حزب دمکرات کردستان، ناسیونالیستهای رنگارنگ ... این فرمول جادوئی را بلد نیستند؟ آیا ما 40، 50 سال است خودمان را علاف مارکس و کاپیتال، هیجدهم برومر، چه باید کرد، تزهای آوریل، دولت و انقلاب، انقلاب اکتبر و کمون کردیم؟ آیا بیجهت مانیفست و مبارزه طبقاتی را سرمشق خودمان قرار دادیم، که منافع طبقاتی و سازماندهی کارگری و حزبی قطب نمای حرکت مان بود؟ حال اگر همه تجارب، آموخته ها و هویت کمونیستی خودمان را بوسیدیم و کنار گذاشتیم، چه چیزی قرار است در این رادیو و تلویزیون تبلیغ کنیم؟ شخصیتهایمان قرار است دست به چه کاری بزنند و اساسا این شخصیتها به چه دلیلی شخصیت میشوند؟

 

مهتمر از همه اما باید پرسید: ما دقیقا قرار است کدام مردم را خطاب قرار دهیم؟ جواب این سوال، بمنزله آخرین تکه پازل کسب قدرت سیاسی، توسط حکمت در "آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود؟" داده میشود.

 

«ضعف ديگر، جنبش نسبتاً توسعه نيافته کارگرى است. اين ضعف خيلى بزرگى است. کمونيسم ميخواهد در کشورى به قدرت برسد که جنبش کارگرى‌اش اشکال حتى مقدماتى از تشکل و اعتراض اجتماعى را به دست نداده است. اگر شما برويد آمريکاى لاتين مى‌بينيد که رهبران کارگرى رهبران شناخته شده هستند در سطح شهردار شهر و وکيل مجلس. رهبر فلان سنديکاى کارگرى و اتحاديه کارگرى يک آدم سرشناس جامعه است. در ايران کارگر همان تصوير "کارگر آورديم ديوارمان را تيغه بکشد"، است. کارگرى که آوردند يک کار به او ميدهند و او هم انجام ميدهد و مزد ميگيرد. کارگر هنوز نتوانسته در جامعه ايران به عنوان يکى از پاهاى بحث اقتصادى، پاى بحث سياسى، پاى بحث دمکراسى و حقوق مدنى، با نمايندگانش و شخصيتهايش و سازمانهايش حضور بهم برساند. آمريکاى لاتين هميشه اينطور بوده است. حزب چپ به اتحاديه هاى کارگرى نزديک ميشود، رهبرانشان با هم حرف ميزنند و قرار ميگذارند که به حزب چپ راى بدهند و کمک کنند که آنها سرکار بيايند. در ايران کارگر منفرد و اتميزه است. ساختارهاى مبارزه صنفى نداشته و مبارزه دفاعى را نتوانسته سازمان بدهد. در نتيجه يک حفره بزرگ پشت سر کمونيستها بجا ميگذارد. ميروى جلو براى اينکه يک حرکت اساسى بکنى، می‌بينى طبقه‌اى که حرکت دارد به نامش و يا لااقل از طرفش صورت ميگيرد، خودش معلوم نيست با چه استحکامى در صحنه است. براى دوره کوتاهى میآيند در صحنه. معلمين، دانشجويان، زنان به طور کلى ممکن است يک جنبش طولانى مدت اعتراضى سياسى داشته باشند و يا روشنفکران و ادبا بخصوص. ولى کارگر اين بخت و آزادى عمل را ندارد که دو سال، سه سال در قلمرو سياسى پرسه بزند. بالاخره بايد سر و ته اين پروسه در سه ماه هم بيايد. بيرون اين سه ماه ما کارگران را به صورت نيروى زنده فعال حامى اين خط نداريم. آن سه ماه داريم، آن سه ماه قيام و شورش و شوراهاى خودبخودى و اتحاديه و مجامع عمومى اى که کارگران دارند مشت گره ميکنند و سخنرانى ميکنند را همه ما ديده‌ايم و آن هست، ولى تا آن سه ماه مانده به کسب قدرت، و در غياب يک جنبش اعتراض کارگرى شکل يافته که آگاهانه از اين چپها دفاع کند، اين خط چکار ميتواند بکند؟

 

جنبش اتحاديه‌اى در انگلستان مشکل ندارد که بگويد طرفدار چه حزبى است. ميگويد. ميگويد ملت برويد به حزب کمونيست يا به حزب ليبر اينجا راى بدهيد. اولين خاصيتى که جنبش کارگرى از چپ حاشيه نشين تحت تاثير اختناق گرفته اين است که خود را غيرسياسى وانمود کند.

 

در نتيجه حتى اگر به صحنه هم بيايد به آن سرعت به نيروى ذخيره و به اصطلاح به يکى از ارکان اين جنبش که ميخواهد قدرت را بگيرد تبديل نمیشود.

 

بنظر من نقاط مثبتى که بخصوص الان بايد روى آن مکث کرد دو رکن اساسى در جامعه است.

 

- يکى مسأله سکولاريسم است. به نظر من هر جريانى که به جاى جمهورى اسلامى سر کار بيايد بايد يک جريان سکولاريست باشد. بايد ضد دين باشد. و حتى به نظر من سکولاريسم کافى نيست، بايد ضد دين باشد. با يک موج برگشت عليه مذهب روبرو هستيم که هر چه جلوتر برود، وسيعتر ميشود. چون فردا آخوند را ميگيرند و میگويند اين آقا را ميبينيد، ١٨ نفر را با دست خودش کشته است. آن وقت بايد ببينيد چند نفر از آن تتمه‌اى که در دهات يک جائى نماز ميخوانند، نمازشان را کنار میگذارند. اين پروسه به نفع اسلام پيش نمیرود. اين پروسه دارد به ضرر اسلام پيش میرود. جنبشى که ضد مذهب باشد يک پايش را گذاشته لاى در قدرت سياسى و الان که نگاه ميکنيد ميبينيد فقط کمونيسم کارگرى، کمونيسم راديکال کارگرى است که آشکارا و علناً و بصورت اعلام شده خودش را عليه مذهب تعريف کرده است.

 

- مسأله بعدى زنان هستند. نصف جامعه است و نه فقط زنان نصف جامعه هستند، بلکه از نصف ديگر جامعه هم بخش زيادشان طرفدار برابرى است. در نتيجه يک پلاتفرم مهم کمونيستها که ممکن است مردم با آن بيايند مسأله زن است. چون انقلابى که ميشود، ميتواند خيلى زنانه باشد. اکثريت عظيم ميتواند به اين معنى به تو راى بدهد و با تو باشد. اکثريت عظيم همين طورى با تو هستند. چون زن هستند، با تو هستند. در نتيجه کمونيسم کارگرى به نظر من سر مسأله مذهب و مسأله زن دو پشتوانه در آن جامعه دارد که هيچکدام از جنبشهاى ديگر از آن برخوردار نيستند. ضد مذهبى گرى‌اش و دفاع از حقوق زنان. مدرنيسم، سکولاريسم و غيره تبعات اينها است. اگر مدرنيسم حزبى در چيزى ترجمه شود، ضد اسلامى گرى‌اش، ضد دينى گرى‌اش، دفاعش از حقوق زنان، و خلاصى اخلاقى براى جوانان است. جنبشى است که براى مثال با فرهنگى که يک جوان ايرانى بايد در آن زندگى کند، با خواست ميليونها آدمى که میخواهند بيايند در صحنه جامعه و زندگى‌شان را تجربه کنند، کاملا خوانايى دارد.

 

اينها به نظر من نقاط مثبت و منفى جنبش کمونيسم کارگرى در چنين بزنگاهى است. اشتباه است اگر فکر کنيم که اين جنبشها میآيند و نقاط مثبت و منفى را در يک تابلو میگذارند و مردم انتخاب میکنند. طبعاً اينطور نيست. بايد شرايط تبديل شود به شرايطى که قدرت دست به دست بشود. وقتى شرايط اينطور شد مردم بين مشخصه هاى عمومى ترى انتخاب میکنند. به نظرم مردم اساساً در يک چنين تحولى، بين چپ و راست يکى را انتخاب میکنند، نه فقط مردمى که بايد يکى از اينها را قبول کنند، بلکه مردمى هم که بايد به ميدان بروند بايد بين چپ و راست يکى را انتخاب کنند. يا ميرويد در صف راستها يا در صف چپها میايستيد.» حکمت، "آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود؟"، 2001

 

حکمت بدلیل بسیار غریبی جنبش کارگری را نقطه ضعف جنبش کمونیسم کارگری معرفی میکند و آن دلیل، فقدان ابزار و سنتهای دخالتگری کارگران در سیاست است. اما آیا رفع این موانع بعهده حزب کمونیست کارگری نیست؟ خصوصا آنکه این حزب خودش را اینگونه معرفی میکند:


«به نظر من ما به نسبت بيست سال قبل اين پيشرفت را کرديم که خود را به عنوان بخشى از تاريخ جامعه، بعنوان گوشه‌اى از عنصر ذهنى انقلاب کارگرى به رسميت شناختيم، بجاى متدلوژى "تاريخ چه ميخواهد"، ما متد "ما چه ميخواهيم" را گذاشتيم و فقط براى پاسخ به منشويکهايى که اتهام ولونتاريسم به ما ميزدند، اشاره کرديم که ما خود محصول تاريخيم، اين عصر انقلاب پرولترى است، و "ما چه ميخواهيم" اتوپى نيست، عينيّت دارد و قابل تحقق است. » همانجا

 

حزبی که معتقد است به "گوشه ای از عنصر ذهنی انقلاب" تبدیل شده است، که خود را محصول تاریخ میداند، "ما چه میخواهیم" را جایگزین "تاریخ چه میخواهد" کرده است . چرا این حزب، یعنی همان ابزار کارگران برای دخالت در سیاست، ناگهان تصور میکند کارگران باید به شکل معجزه آسائی موانع دخالت در سیاست را بدون دخالت این حزب از میان بردارند؟ اگر زنان نصف جامعه هستند، کارگران نود درصد جامعه هستند. اگر "اکثريت عظيم [زنان] همين طورى با تو هستند. چون زن هستند، با تو هستند." اکثریت عظیم کارگران چون کارگر هستند میتوانند با تو، کمونیست کارگری، باشند. اما خیر، جنبش کارگری تا اطلاع ثانوی (تا سه ماه آخر دوره انقلابی) بایگانی میشود و آنچه که میتوان روی آن برای انقلاب در دوره انقلابی حساب باز کرد سکولاریسم یا غلیظتر ضدیت شدید با مذهب و برابری طلبی مطلق زن و مرد است چون در ظاهر امر این جنبشها در صحنه سیاسی ایران فعالند و کارگر " معلوم نيست با چه استحکامى در صحنه است".

 

پیشتر نشان دادم حکمت در "جنبش سلبی و اثباتی" سوسیالیسم را از جنبش کمونیستی و در دوره انقلابی بایگانی میکند. حال او در "آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود؟" طبقه کارگر را در دوره انقلابی، درست در پروسه کسب قدرت سیاسی (مگر آن سه ماه آخر) از جنبش کمونیسم کارگری و تحرک انقلابی آندوره حذف میکند. اگر قرار باشد هم سوسیالیسم و هم کارگر را از کمونیسم کارگری حذف کنیم، دقیقا چه چیزی از جنبش کمونیسم کارگری باقی خواهد ماند؟ جریانی سرنگون طلب که خواهان برقراری مدرنیسم (یعنی سکولاریسم، برابری زن و مرد و خلاصی فرهنگی جوانان) است. معلوم نیست تفاوت جنبش کمونیسم کارگری اخته شده با جنبش بورژوازی سکولاریست، تجدد خواه، فمینیست و لیبرال با سابقه ای تاریخی در برقراری سکولاریسم (هر چند نیم بند)، کشف حجاب و خلاصی فرهنگی جوانان دقیقا چیست و چرا "مردم" باید به کمونیسم کارگری برای این خواستها اقتدا کنند؟

 

در هر صورت، خیزش دیماه 96 نشان داد کارگر با چه استحکامی در صحنه است و نشان داد جنبش شورائی در او زنده است، دیماه 96 مهر باطلی بر ارزیابی حکمت از آنچه او جنبش سرنگونی مینامید، نیروهای تعیین کننده در آن جنبش، متد سلبی اثباتی و کاربرد متد سلبی اثباتی در آن جنبش زد.

 

ادامه دارد

***

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

نمودار نرخ حداقل دستمزد به دلار در 40 سال گذشته

مردم عقبمانده یا حاكمیت ارتجاعی؟

در محکومیت تحریمهای اقتصادی آمریکا